قسمت سوم
درآستانه آزمونی تاریخی!ر
حزب و چگونگی یک حزب ملی:ر
تاریخ احزاب هر چند به دوران رم قدیم مربوط میشود، اما تکامل آن بعنوان یک ارگان سیاسی بصورت امروزی به سده های هیجده و نوزدهم میلادی و در ارتباط ارگانیک با تلاش متفکران اروپائی برای تدوین و اندیشه فلسفه دولت ر– ملتهای مدرن برمیگردد.ر
در یونان باستان، نظام اجتماعی و سیاسی یک چیز پنداشته شده و فیلسوفان آندوره، چون ارسطو انسان را موجودی سیاسی تعریف کرده و هنوز در اندیشه یونانی فرقی بین، "جامعه سیاسی" و" جامعه مدنی" قائل نبوده و این هر دو یکی پنداشته میشد. در آندوره فلاسفه بزرگترین مقام انسانس را زیستن در شهر در زیر نظارت نظم اجتماعی – سیاسی دانسته و ارسطو، انسانهایی را که در خارج از این نظم شهری زندگی میکردند، " یا خدا یا حیوان" تلقی کرده و وظیفه فیلسوف را طرح ریزی " بهترین نظام سیاسی – اجتماعی" میدانست در رم باستان نیز شهروندی مردم و حق شرکت در نظام سیاسی و "دمکراسی" آن همچنان عالیترین مرتبه کمال انسانی و حتی خدایان ردمی را نیز خدمتگذاران آرمان سروری رم" میدانستند!ر
در مقابل این اندیشه انسان مدارانه تفکر و اندیشه هستی مدارانه شرق قرار دارد که وجود ذات انسان در جهان را حاصل حضور وی در جهان و در پیشگاه خدایان یا خدا دانسته و برخلاف تفکر یونانی – رومی هدف زندگی انسانی را نه " دیدار" این عالم بلکه " دیدار" عالم دیگری میداند و جای هیچگونه تفکری در باره زندگی خود و خارج از معیشت الهی" برای آن قائل نیست و " احزاب" نیز مانند مقولات این جهانی، نمیتوانند در این بینش و در این ر" شرق" جائی و یا معنائی داشته باشند!ر
بنابراین در یونان و روم باستان " احزاب" همان گروههای فکری هستند که با تبعیت از تفکر فیلسوفی که مدعی ارائه " بهترین نظام سیاسی – اجتماعی" و جهان را حاصل حضور انسان در " مدینه" polis وزیستن در آن میداند، برای شرکت و نظارت بر " نظم سیاسی – اجتماعی" و تامین " سروری رم و آتن" فعالیت میکنند.ر
بدون آنکه به بزرگان و به ساکنان بیرون از شهرها polis حق برخورداری از " افتخار" عضویت در دولتشهرها و در گروههای فکری و آرمانی و حتی برخورداری از حقوق سیاسی خود را به آنها قائل باشند. زیرا، آنها بیرون از مقام انسانی قرار گرفته بودند!ر
با ظهور مسیحیت که یک خدای یهودی تبار است، اروپا را تا اواخر قرن چهارده به سیطره مطلق خود در میاورد و خدا ناباوری فیلسوفانه را به سختی کیفر میدهد، انجماد فکری و هستی باوری و تسلیم محض در مقابل آن در این قاره نیز آغاز میگردد. تمامی دستاورد و اندیشه بشری تا آنموقعه و از جمله " احزاب" که نماد تلاش برای سعادت زمینی و دولت آرمانی است، با تمامی نیرو مورد سرکوب قرار میگیرند و روح قوی اخلاقی و سیاسی فلاسفه یونان و روم مبدل به روح دینی و آن جهانی میگردد!ر
با آغاز رنسانس و رشد " اومانیسم" و چیرگی دوباره آرمانهای اخلاقی و سیاسی که نتیجه در خود فرد بردن مسیحیت از طرف یونانیت است، مسئله دولت ایده آل و نظام آرمانی اجتماعی به یکی از بعدهای اساسی تفکر اروپائی مبدل میشود و جهت تحقق آن، گروهها و احزاب سیاسی و فلسفی در شکل و محتوائی جدید، پایه های ذهنی چنین جامعه آرمانی را که بعدها موضوع مبارزه احزاب میگردد، اثر کلاسیک تامس مور بنام " آرمانشهر" استکه بعنوان یک مسیحی سر سخت بر اساس فلسفه افلاطون بوجود میاورد. اساس این جامعه آرمانی دولت توتالیتری استکه بر تمامی جنبه های زندگی اجتماعی تسلط دارد که حتی کلیسا نیز در آن بخدمت دولت در میاید! اما، بنیان جهان بینی سیاسی جدید آن را " ماکیاول" در اوایل سده شانزدهم با کتاب معروف خود بنام " شهریار" میافکند که فارغ از اخلاق مسیحی و از نظارت کلیسا آزاد است که بر اساس جدائی دین از دولت بنا میگردد!ر
از آن پس اندیشه سیاسی و گروهبندیهای سیاسی به یکی از محورهای اصلی حرکتی مبدل میشود که تمدن و فرهنگ سیاسی اروپائی با نیرو و شتابی عظیم آنرا دنبال میکند و فلاسفه و جامعه شناسان آن اسطوره عقلی " قرارداد اجتماعی" را بعنوان بنیان نظری دولت مدرن پی میریزند که خود به مضمون مبارزه آندوره مبدل میگردد و از راه این بسط این اندیشه اجتماعی – سیاسی بزرگ از طریق احزاب جدید تلاطم های عظیم سیاسی در اروپا آغاز میگردد.
تکامل احزاب بصورت تشکیلاتهای امروزی به پایان سده هیجدهم و آغاز سده دهه نود میلادی باز میگردد که تحت تأثیر احزاب سیاسی در انگلیس چون، Toris و WHiGS که سیاست معینی را برای وادار ساختن سلطنت از قدرت سیاسی ، از طریق لگالیسم ( قانونی) دنبال میکردند، آغاز میگردد. احزاب لیبرال در ایندوره بعنوان حاملین اندیشه سیاسی جدید در غرب که برمبنای طرح متافیزیک دولت ( اصل عقلی و ابدی دولت) در قالب "قرارداد اجتماعی"، به نفی استبداد سلطنتی و کلیسائی می پردازند و با طرح ریزی " قانون اساسی" غایت نظام سیاسی را فرمولبندی کرده و بر مبنای این طرح استکه نظام اجتماعی و سیاسی بورژوائی بقول آدام اسمیت، به سوی " جمهوریت بازرگانی جهانی" به پیش میرود و پرلمانتاریسم و پلورالیسم سیاسی درشکل تعدد احزاب، اساس این دولتهای نوین را در اروپا تشکیل میدهند!ر
تحولات حزبی و تکامل ساختار درونی احزاب، بعد از جنگهای استقلال طلبانه آمریکا، شدت خاصی بخود گرفته و با انقلاب فرانسه آرمانهای اومانیستی فرموله شده بر مبنای انسان باوری و انسان مدارانه به مضمون اصلی برنامه های احزاب تبدیل میگردند، بدین سان، همراه با تلاطمهای درونی جامعه و رشد جهان بینی فلسفی و علمی مدرن و نظام اقتصادی بورژوائی، احزاب نظامهای سیاسی را در اروپا زیرو رو میکنند و دولتهای مدرن لیبرالی را بوجود میأورند.ر
نیمه دوم قرن نوزده را میتوان سرآغاز وابستگی حیات دولت و جامعه به احزاب و بر عهده گرفتن نقش اصلی در جامعه از طرف احزاب اروپائی دانست. در ایندوره بدنبال تدوین نهائی ایدئولوژیهای گوناگون که همگی کمال رستگاری را در همین جهان مادی، برخلاف اندیشه های رایج در شرق که انرا در سیر عالم درون و در ورای این جهان میدانند، جستجو میکنند، احزابی برای پیاده ساختن نظام اجتماعی – سیاسی مورد نظر خود، بصورت محدود کردن دولت بسود فردیت ( لیبرالیسم) و یا بصورت افراطی آن یعنی آنارشیسم با نفی مطلق دولت و یا با خواست مطلق کردن دولت در قالب فاشیسم و یا با مطلق سازی دولت در عمل و نفی نظری آن در ایدئولوژی خود چون احزاب کمونیستی و با ادعای تغییر سیستم اجتماعی – سیاسی موجود در آندوره در جهان، بمیدان میایند که محور مبارزه همگی آنها دولت و حل مسئله قدرت بنفع خواستگاه اجتماعی خود است!ر
بالاخره در پایان ایندوره استکه تعریف مدرن حزب بعنوان، "اجتماعی از انسانها حول نقطه نظرات مشترک اجتماعی، اقتصادی، جهان بینی برای تأثیرگذاری در زندگی دولتی و سیاسی و در نهایت برای کسب قدرت سیاسی شکل میگیرد!(1)ر
بر اساس این تعریف هدف یک حزب و یا احزاب خویشاوند (احزاب ائتلافی)، بدست آوردن اکثریت آراء و کسب قدرت در جوامع اروپائی اعلام میگردد که رقبای دیگر و یا احزاب ائتلافی که حداکثر آراء را کسب نمیکنند و در پارلمان در اقلیت قرار میگیرند، حزب و یا احزاب اپوزیسیون نامیده میشوند. این جابجائی قدرت سیاسی بین احزاب ائتلافی صاحب اکثریت آراء و اپوزیسیون پییش درآمد تدوین قوانین مدرن و بویژه قوانین اساسی امروزی کشورهای اروپائی نیز شده است ودر دمکراسی غرب، احزاب نماینده گروههای معینی از مردم محسوب میگردند که در نقطه مقابل آن، سیستم تک حزبی متکی بر قدرت فردی قرار دارد که شاید سخن گوبلز بهترین توصیف برای چنین احزاب دانست: " حزب ناسیونال – سوسیال، یعنی پیشوا است و پیشوا یعنی آلمان است"!ر
بر مبنای ایدئولوژی و جهان بینی احزاب و بر اساس انعکاس فرهنگ و سنن ملی ملت خود در آن و حتی بر اساس حصایل روحی و روانی رهبران و میزان احاطه آنها بر معرفت علمی و سیاسی دوران خود، ساختار تشکیلاتی و سازمانی و زندگی درونی احزاب بر سه اساس دمکراتیک، توتالیترو اشرافی (آریستوکراتیک) تقسیم شده است. در احزاب با ساختار دمکراتیک، بدنه حزب با تشکیل کنفرانس و با تعیین هیئت منتخبه خود برای کنگره حزب، هیئت رهبری را انتخاب و در عین حال بر آن حق کنترل دارد. در احزاب توتالیتر تمام قدرت در دست گروه و یا فرد مسلط متمرکز میشود که از طریق ساختار " ساترالیسم - دمکراتیک"، فضای سیاسی درون حزبی را برای فراکسیون و سایر مخالفین خط و مش حاکم مسدود میسازد؛ و در احزاب اشرافی سابقه و امتیازات خانوادگی در تعیین رهبری حزب رل اصلی را ایفاء میکند!ر
بجاست که این بخش از مقاله را با گفتاری از " آنتونیو گرامشی"، در مورد اهمیت ساختار درونی یک حزب در شکل گیری و انعکاس خصایل اصلی یک حزب بپایان ببریم: " کارکرد احزاب را در مسیر تأمین هژمونی یا رهبری سیاسی، میتوان بر اساس تحولات حیات داخلی خود احزاب ارزیابی کرد. اگر دولت تجلی گاه قدرت قهریه و کیفری روابط قانونی حاکم بر یک جامعه است، پس احزاب نیز- که در واقع تبلور تن دادن گروهی از نخبگان جامعه به چنین قوانینی اند و تشکیلات خود را نوعی جامعه اشتراکی میدانند که توده های مردم باید نسبت به مناقب و فواید آن آموزش ببینند – باید در زندگی داخلی خود نشان دهند که پایبند همان اصول اخلاقی ای هستند که یک دولت آنها را ضرورت قانونی می نامد. در احزاب ضرورت به آزادی تبدیل شده و از بطن چنین تحولی، پدیده انضباط داخلی حزب می زاید که از ارزش سیاسی بی حدی ( مخصوصاً برای امر رهبری سیاسی) برخوردار است؛ بعلاوه میزان این انضباط خود یکی از ضوابط و معیارهای سودمند برای تعیین بالقوه رشد این احزاب بشمار میرود. از این دیدگاه احزاب را میتوان آموزشگاهی برای زندگی دولت دانست. عناصر تشکیل دهنده حیات احزاب به شرح زیراند: سرشت ( مقاومت در برابر فشار فرهنگ های منسوخ)؛ شرف ( اراده بی پروا در حفظ و اشاعه فرهنگ و سبک زندگی نوین)؛ حیثیت ( آگاهی به اهداف والای مورد نظر). (2)ر
********
ایده حزب و حزب مداری در شرایطی به ایران رسید که استبداد سلطنتی قرون وسطائی که مشروعیت خود را از روحانیت دینی شیعه که جامعه را کاملاً به انجماد فکری کشانیده و هرگونه تفکر خارج از اراده و تفکر ایندو قدرت قرنها مشمول شدیدترین کیفرها شده بود.ر
در این جامعه، هنوز رابطه شاه – رعیت از رابطه دولت – ملت فرسنگها فاصله داشتند و از لحاظ سیاسی این ته مانده یکی از امپراطوریهای آسیایی، ناتوان از دفع سلطه دو امپراطوری اروپایی روس و انگلیس تنها بنابه مصلحت آنها برای داشتن منطقه ای حایل یا میانگیر میان مستعمرات خود پا بر جا مانده بود!ر
دولت در این جامعه درمقام سرپرست و قیم آن با تمام نیرو از شکل گیری جامعه ای مدنی جلوگیری کرده و شکل بندی دولت و ملت را عقیم گذاشته و از ایجاد رابطه ای ارگانیگ بین دولت و جامعه که از ضرورت اولیه دولت – ملت مدرن با ایجاد احساس دو سویه است، بازمانده و همه چیز را تابعی از خود و خواست خود کرده بود!ر
اما، هنگامی که ایده های مدرن از جمله ایده حزب و حزب مداری با کندی بسیار به این سرزمین وارفته و پوسیده، پای گذاشتند، از همان ابتدا بعنوان عناصری بیگانه و وارداتی و بی ریشه در تاریخ و فرهنگ جامعه به یک پروژه بزرگ و فراگیر مبدل نگردیدند. از سوی دیگر، این ایده ها هر چند در بعضی زمینه ها اثراتی سطحی و گذرا بر جای گذاشتند، اما فرهنگ و اندیشه قرون وسطایی بنام " گذشته پر افتخار" که از طرف سلطنت و دین قرنها تداوم یافته و باز باید بنام "شرق" و " معنویت شرقی" در مقابل مدرنیسم قد علم میکرد، ناتوانترو کوچکتر از مبارزه با ایندو قدرت بر جای ماندند! در آندوره جامعه تورکمن بدور ازاین نبرد نابرابر بین مدرنیت و سلطنت و دین در ایران بود. زیرا، این جامعه جزو " ممالک محروصه ایران" نبوده و سرزمین جدا از آن، اما متأثر از این تحولات بعنوان همسایه بلاواسطه این فرهنگ و این جدال بوده است.ر
بنا براین، احزاب در ایران در آندوره بعنوان پدیده ای جدید و مربوط به مدرنیسم دیر رسیده به اینکشور، نتوانست تجربه خوبی در اذعان عمومی از خود بر جای بگذارد و به یک عنصر بومی و به وجدان آگاه جامعه مبدل گردد. از جمله این تجربه ها که با جنبش مشروطیت از طرف روشنفکران از فرنگ برگشته و پایه گذار جمعیت ها و احزاب گوناگون با ایدئولوژیهای لیبرال، دینی، دمکرات و چپ برای برقراری حکومت قانون بجای استبداد و برقراری نظام دمکراسی بعنوان اساس نظام نوین حکومتی و فراهم آوردن زمینه پیشرفت به سوی جامعه مدرن بوده است، با شکست مواجه گردید. زیرا، حکومت قانون و دمکراسی خود برخاسته از سنت ها و زیر ساختهای فکری و عملی ژرفتری است که ذهن ساده نگرانه " احزاب ایرانی"، به آن راهی نبود! از سوی دیگر در جامعه ایکه به آوردگاه منافع بیگانگان و به مرکز کشمکش قدرتهای جهانی آندوره مبدل شده بود، احزاب بی ریشه درفر هنگ وتاریخ جامعه خود بدنبال آنها کشیده شده و هر یک منادی سلطه یکی از این بیگانگان بر جامعه میگردند و راه چاره جامعه خود را در ترد آنان می جویند. اوج این پریشانی و تأثیر پذیری احزاب از بحران جهانی و منطقه ای و از منافع استعمارگران وقت را میتوان در جنگ جهانی اول دید. در ایندوره گروهی از این روشنفکران و احزاب که در مجلس حضور دارند، به طرفداران شدید از متفقین ( انگلستان و روسیه) و یا از متحدین ( آلمان و عثمانی) کشیده شده و خود سیاست بی طرفی حکومت مرکزی ضعیف را که توانائی بسط حاکمیت خود در درون جامعه را نیز ندارد، نقض و خواهان وارد شدن آن به عرصه جنگ جهانی به طرفداری از جبهه مورد نظر خود گشته و کل حاکمیت لرزان و جامعه عقب مانده ایران را دچار بحرانی عظیم میسازند و هیچ کابینه ای نمیتواند بیش از چند ماه و حتی چند روز، بر سر قدرت بماند!ر
البته این روشنفکران که وجد احزاب اولیه در ایران هستند، خود نیز با ریشه های بینشی که حامل آنند بیگانه اند و با درک سطحی و اثرپذیری فوری از ایدئولوژیهای سیاسی مدرن که آنرا در ذهن و اندیشه خود پذیرفته اند، میخواستند با شتاب در جامعه به عمل بگذارند. آنها که می اندیشند که ایده نوینی را برای جامعه خود به ارمغان آورده اند تا به یاری آن بر تاریکی ها و تاریک اندیشی های مردم خود پرتوی بیافکنند و آنها را از " جهل" برانند با " وجدان شرقی" که دینی است وبا بینشی سنتی جامعه که با آن نیز دچار تضاد ریشه ای بوده اند، رو در رو قرار میگیرند و این رویاروئی به مقابله با سلطنتی که داعیه سرپرستی جامعه و ادعای " حق الاهی" سلطنت بنابه اراده ر" خواست آلمان" را دارد، انجامید!ر
در چنین جامعه ای طبیعی بود که که بسیاری از " احزاب" و " منورالفکران"، تنها راه نجات این جامعه در هم شکسته و عقب مانده را در دستیابی آن به یک " دولتی ملی"، برای نخبگان و سران این تشکیل میدادند!ر
طبیعی بود که بر فراز این ملت مصنونی نه دولتی ملی، بلکه دولتی از طریق کودتا و با سزارین انگلیس از بطن جامعه ای بدون فرهنگ و اقتصاد ماقبل سرمایه داری و با وارداتی بودن ایده ها و عناصر سیاسی مدرن و بی ریشه در تاریخ و فرهنگ جامعه و با پایه ایدئولوژیکی نژادپرستانه که از نازیسم و فاشیسم آلمانی و ایتالیائی که از طریق نمایندگان خود تغذیه میشد، بنشیند!ر
هر چند اولین قربانیان پروژه ساخت " دولت – ملت" از یک قوم در ایران، دیگر ملتها و اقوام تشکیل دهنده این واحد جغرافیائی بودند و بدلیل ناآمادگی سیاسی، فرهنگی و اقتصادی یک امپراطوری در هم شکسته آسیائی برای پذیرش صورت اروپائی دولت – ملت، هیچگاه تبدیل به یک دولت – ملت واقعی نگردیده است، بلکه با گسست هر چه بیشتر رابطه "دولت" و" ملت" و با ضدیت آنها با یکدیگر، این"احزاب" و" منورالفکران"جامعه بودند که بدون اینکه تأثیری بر این روندی که خود آغازگر و ازمجریان آگاه و یا نا آگاه این مهندسی سیاسی طراحی شده از طرف یک نیروی بیگانه بوده اند، داشته باشند بعنوان حاملین اندیشه هایی متضاد با استبداد سنتی آسیایی و دیدگاه هستی گرایانه و خرافاتی روحانیت مسلط بر روح و روان جامعه عقب مانده مذهبی، مورد کین و نفرت کم نظیری حتی در اسیا و خاور میانه قرار گرفتند و بزرگترین تلفات روحی و فیزیکی را متحمل گردیدند!ر
در چنین جامعه ای که تنها یک قوم خود را ملت میداند و بجای سیاستمداران آموزش دیده در صفوف احزاب نظامیان برمسند قدرت مینشیند و"دولت ملی" آن با ادعای نمایندگی یک " گذشته پر افتخار" دروغین و فرارویاندن آن به یک " آینده پر افتخار"، عاجز از حل مسئله "پیشرفت" و مسئله ملی در سرزمینی با تنوع قومی و ملی که با بنیاد اجتماعی و فرهنگی و جهان بینی تاریخی آن ناسازگار است، از یک دولت عادی به دولتی توتالیتر و غیر عادی سیر کرده و همه چیز را در خود فرو برده و خود بجای جامعه می نشیند و منفعت و مصالح حکومت به تنها معیار ارزشگذاری در جامعه مبدل میگردد و خود توجیحگر تمامی شقاوتها، خونریزیها و خشونتهای دولتی علیه منتقدین نظام سیاسی استبدادی میگردد! طبیعی استکه در چنین شرایطی که اکثر " منورالفکران" جامعه و احزاب مربوط به آنها خود نیز آغشته به ایدئولوژی ناسیونالیسم افراطی دولتی هستند، به حمایت از آن که خود را پیشگام فرایند تکوین " دولت – ملت" میداند، بر میخیزند یا با آن برای بهره مند شدن از مزایا و امتیازات سیاسی و دولتی وارد زد و بند میگردند و گروه یا حزبی با این فرآیند در مخالفت قرار دارد باید یا وطن را ترک بگوید و یا آماده پذیرای کیفرهای شدید باشد. از رهگذر کشیده شدن بسیاری از احزاب و " منورالفکران" جامعه به پروژه " مدرن سازی" رضا شاهی بر بنیان "فر دیرینه شاهنشاهی" و بده بستان آنها برای تصاحب مقام و پستی و یا تطمیع شدن از قبل تغییر سیاست خود از مخالفت سرسخت به مخلصین سرسپرده آن، پدیده حزب و حزب مداری نیز همانند تمامی اشکال مدرنیسم وارداتی به این کشور لوث و در فرهنگ عامیانه به " پارتی زدن"، " پارتی بازی" و " پارتی" داشتن معروف گردید!ر
در ایران هیچگاه بر خلاف دنیای مدرن، رابطه احزاب با دولت، حقوق و وظایف آنها در برابر قانون، نه تنها در قانون اساسی، بلکه در هیچ قانونی نیز تعریف نشده است بلکه فعالیت سیاسی بعنوان " جرم سیاسی" تلقی شده و فعالین حزبی یا سیاسی بنام تبهکاران و مجرمین تحت تعقیب و شکنجه قرار میگیرند. این رابطه، از طرف خود احزاب و گروههای سیاسی نیز مورد مداقعه و تعریف قرار نگرفته است. زیرا، از نظر آنها نیز بین ایندو رابطه ای بغیر از براندازی یا تغییر، به شکل مسالمت آمیز و یا قهر آمیز و مبارزه ای بغیر از نبرد " که بر که" بین آنها وجود ندارد! در اینکشور به احزاب نه بعنوان نماینده سیاسی بخشی از مردم، بلکه از یکسو به آنها بعنوان " دشمنان حکومت و ملت" و " مخل آسایش و امنیت عمومی" برخورد شده و از سوی حکومتهای ایدئولوژیک بر ایران خود صاحب احزابی دست پرورده شده اند که نگهبان پایه های حکومتی توتالیتر و واعظان ایدئولوزی آنها بعنوان احزاب دولتی و یا حکومتی بوده اند!ر
اگر در دنیای مدرن که خواستگاه اصلی احزاب است، اپوزیسیون به احزابی اطلاق میگردد که در انتخابات با کسب آرای کمتری نسبت به احزاب حائز اکثریت آراء در اقلیت قرار گرفته و نسبت به میزان آرای خود صاحب کرسیهایی درارگانهای انتخابی هستند، در ایران اپوزیسیون به تمامی احزاب غیر دولتی و به هر مخالف و منتقد سیاسی دولت حاکم اطلاق میگردد که سزاوار تعقیب و کشتار هستند!ر
احزاب و روشنفکرانی که نمایندگی بخشهایی و یا به زعم خود کل ملت فارس را بر عهده دارند با باور به همان ملت سازی از یک قوم و دولت سازی بر اساس بنیانهای ایدئولوژیکی شوونیسم و ناسیونالیسم افراطی و با تصوری از پدید آوردن یکپارچگی ملی، فرهنگی و زبانی از درون ترکیب پرتنوع اتنیکی، ملی و زبانی در سرزمینهای بازمانده از امپراطوری در هم شکسته گذشته، با خود برتربینی ناسیونالیستی، بدون توجه به عدم شکل گیری فرآیند تشکیل دولت – ملت تاب ه امروز در این کشور، خود را همانند یک دولت متمرکزی مرکزی " احزاب مرکزی" قلمداد کرده و هرگونه اندیشه و عمل ملی از طرف روشنفکران ملتهای تحت ستم را همانند حکومت مرکزی که تجزیه طلبانه تلقی میکند، عامل تفرقه با گرایشات جدائی طلبانه در جنبش سراسری ( بخوان احزاب سراسری) دانسته و آنرا محکوم میکنند! تا جائیکه با همین درک حاضرند در یک شرایط چرخش تاریخی برای حفظ این یکپارچگی ( بندگی دیگر ملتها در برابر تنها یک ملت یا قوم حاکم) در کنار حکومت مرکزی شوونیستی، علیه این ملتها شمشیر بزنند!ر
احزاب در ایران، ملهم از فرهنگ استبدادی جامعه و بار آمدن رهبری آنها در یک فضای خشونت بار غرق در خرافه مذهبی و دینی، همیشه در زندگی درونی خود به استبداد و رابطه مرید و مراد در ساختار تشکیلاتی خود تحت " عنادین سانترالیسم – دمکراتیک" و " تبعیت اقلیت از اکثریت" و " ممنوعیت فراکسیون در حزب"، تمایل داشته اند. از سوی دیگر،اگر در احزاب مدرن اروپایی اساسنامه حزب بعنوان معرف خصایل اصلی یک حزب در پایبندی به اصول اخلاقی و انعکاس دیدگاه آن در نحوه حکومت آنها در صورت بدست گیری قدرت در آینده بر جامعه است، در احزاب ایرانی، اساسنامه تنها امری دانسته میشود که مربوط به حیات درونی و ساختار تشکیلاتی حزب است!ر
بازتاب این خصایل در سیاست گذاری و عملی احزاب ایرانی و آغشتگی آنها به دیدگاه هستی گرایانه که کاملاً دینی است و دوری و ضدیت آنها با دیدگاه انسانگرایانه هم در احزاب چپ و احزاب راستگرا و دینی، فرهنگ خاصی را در میان این احزاب بوجود آورده که جامعه شناسان، فرانسوی حتی برای تفکیک آنها از یکدیگر تنها به فرمول " چپ شیعه" و" راست شیعه" بسنده میکنند!؟
بنابراین ما نمیتوانیم برای ایجاد یک حزب مدرن و ملی به تجربه حزب و حزبمداری در ایران یعنی در میان ملت حاکم اتکائی داشته باشیم و برای نیل به این هدف ما باید به تجربه و تعریف احزاب مدرن اروپائی و ساختار تشکیلاتی آنها و به رابطه آنها با دولت و به تجربیات جنبش های ملی موفق در جهان و بالاخره به سنتها و ارزشهای مبارزاتی و به فرهنگ ملی ملت خود باید تکیه بکنیم. بویژه آنکه در شرایطی که امروزه پسامدرنیسم در حکم خود آگاهی مدرنیته و انتقاد از بحران مدرنیته خود به موضوع اصلی اندیشه پردازان فلسفی و فکری در غرب مبدل شده است، حزب و حزب مداری در ایران همانند تمامی ایده ها و مقولات مربوط به دوره ای که در آن هنوز جامعه مدنی بتدریج بر دولت استیلا می یافت و در مناسبات اجتماعی حکومت قانون پدیدار شده و فردگرایی و ایده های لیبرالی و اومانیسم به اشکال مختلف راه خود را میگشودند، یعنی در سرآغاز مدرنیتت باقی مانده است!ر
**88********
1- Dasmoderne Lexikon ، ص 171، جلد 14
2-آنتونیو گرامشی، دولت و جامعه مدنی، ص 100، ترجمه عباس میلانی