تـرکـمـن لِر Türkmenler

وبـلاگـها و سـایـتـهـای تـرکـمـن هـا

تـرکـمـن لِر Türkmenler

وبـلاگـها و سـایـتـهـای تـرکـمـن هـا

ترکمن عصرنو

کلیک : ترکمن عصرنو  

 

بدون مقدمه

شاید در تصمیم برای بدنیا آوردن فرزندی مختار باشیم ولی پس از به دنیا آمدن نوزاد، مسئولیتهایی در قبال آن خواهیم داشت که اجازه اخذ هر تصمیم دلخواهی را از ما خواهد گرفت ...

شاید از مثال و الگوی ناشیانه فوق بتوانم این نتیجه را بگیرم که :

می توان به یک نفر این حق را داد که خود تصمیم بگیرد وبلاگی را راه اندازی کند یا نکند. ولی جهت اخذ تصمیم برای متوقف کردن آن ... شاید صرف در اختیار داشتن امکانات مدیریتی یک وبلاگ، اخلاقاً کفایت نکند. زیرا می توان اعتقاد داشت که یک وبلاگ به کمک انرژی و خوراک مخاطبانش هم، رشد می کند و به نوعی ثمره تلاشی جمعی است. بالاتر از آن، با گذشت زمان، این فضای مجازی، کانونی می شود برای تجدید دیدار دوستان و یاران و امکانی برای تبادل آرایشان ... و تخریب یکجانبه پاتوقی که برای اعضایش دلبستگیها و عادتهایی را نیز برانگیخته، چندان منصفانه به نظر نمی رسد...

متاسفانه در تکرار این خودخواهی، این بار نوبت به من رسیده تا علیرغم اینکه عمر زیادی از این وبلاگ نمی گذرد و علیرغم دلبستگیها و برنامه های فراوانی که شخصاً قصد داشتم در آن پیگیری کنم، به اطلاع کلیه عزیزانی که تاکنون از تخصیص مقادیری از کلیکها و دقایق گرانبهایشان به وبلاگ این حقیر دریغ نکردند برسانم که به دلیل پاره ای مسائل شخصی این وبلاگ دیگر به روز نخواهد شد...

...

با این امید که در آینده باز همدیگر را ملاقات کنیم...

+ نوشته شده در شنبه 4 شهریور1385ساعت 11:3 توسط ارکین بولوت | 17 نظر

یکی از شاخصهای آماری مهم در برآورد میزان توسعه پایدار، شاخص فراوانی است. حال موضوع این توسعه هرچه می خواهد باشد: اقتصاد، صنعت، علم، ورزش، هنر و .... اگر استثناها را فراموش کنیم، می توانیم بگوییم جوامعی نخبگان زیادی را معرفی می کنند که در سطوح پایین خود توانسته باشند فعالان بیشتری را جذب کنند. یعنی تعداد حرفه ای هایی که در نوک هرم ظاهر می شوند نسبت مستقیمی با تعداد آماتورهایی دارند که در کف هرم مشغول فعالیت هستند. ولی ظهور نخبگان صرفاً یک نتیجه در پس این فرآیند است و نه هدف فرآیند. یعنی کشورهای توسعه یافته به علت تعهداتی که نسبت به شهروندانشان دارند، بیش از آنکه صرفاً به نخبگان و نخبه پروری اهمیت دهند به بدنه جامعه یعنی مردم عادی و هدایت امکانات به سوی آنها اهمیت می دهند و البته برعکس کشورهای جهان سوم، در نهایت هم به هر دو هدف خود می رسند!

اینک قصد دارم بعنوان مثالی از پروژه های فرهنگی، از توسعه موسیقی ترکمن سخن بگویم و برای اینکار قدری هم از مفاهیم صنعتی کمک خواهم گرفت:

تولید انبوه:

از بحث بالا توانستیم رویکرد تولید انبوه را نتیجه بگیریم. هدف اصلی سیستمهای تولید انبوه را می توان تولید بیشتر با هزینه های کمتر، با کیفیت تضمین شده در مدت زمان کوتاهتر دانست. به این ترتیب که :

1.       قبل از هر چیز باید زیرساختار لازم برای تولید باید مهیا شده باشد.

2.       سپس تولید بیشتر در زمان کمتر را می توان با افزایش منابع تولید (مواد، نیروی انسانی و ...) و ارتقا تکنولوژی تحقق بخشید.

3.    بیشتر هزینه های قابل کاهش، هزینه های ناشی از تلف شدن زمان، نبود دانش و وجود ناهماهنگی هاست که نتیجه بررسی هریک از این موارد، لزوم استقرار نظم و برنامه مبتنی بر دانش در فرآیند تولید خواهد بود.

4.    تضمین کیفیت یعنی کاهش انحرافات تولید، یعنی حصول درجه ای از اطمینان در مورد ویژگیهای خروجی، یعنی تثبیت حداقلی از کیفیت. برای دستیابی به این مورد نیز معمولاً از استاندارد کمک می گیرند.

1) زیرساختارها:

کف هرم جامعه از آنجا که پایین ترین سطح است، بالتبع امکانات موردنیاز آن نیز به زیرساختار قابل ترجمان است. این زیرساختارها برای بهره مندی در طول زندگی عادی هر نفر (کوچکترین واحد قابل تعریف در جامعه) طراحی می شوند. در اینجا تاکید می کنم که قابلیت دسترسی (Availability) و روش دسترسی مهمترین ویژگیهای یک زیرساختار است. شاید مهمترین بخش از موضوع موسیقی، همانا آموزش آن باشد و لذا نزدیکترین زیرساختار مدرنی که بتوان برای آن برشمرد، مدرسه است. متاسفانه هم اکنون در منطقه چه از منظر آموزش همگانی موسیقی در مدارس و چه از منظر آموزش تخصصی در دانشگاهها، هنرستانها و حتی آموزشگاههای خصوصی موسیقی شدیداً در فقر به سر می بریم. معتقدم روش سنتی آموزش موسیقی در منازل اساتید، درمان درد فروریزیش این موسیقی نیست و  ترکمن عصر جدید به زیرساختارهای مدرن و مطمئن برای دریافت و توسعه موسیقی خود نیاز دارد.

همچنین (همانطور که در بالا اشاره شد) پیگیری موضوعات فرهنگی در زندگی روزمره و حضور این موسیقی در منازل و محل کار مردم مردم برای من اهمیت فراوانی دارد. در این بین رسانه ها می توانند نقش به سزایی در این زمینه ایفا کنند. متاسفانه وضع در این مورد هم ناامیدکننده است و فعلاً تنها رابط عمومی مردم و این موسیقی، برگزاری کنسرتها در مجالس عروسی است.

2) اساتید و منابع آموزشی موسیقی:

متاسفانه از نظر تعداد مربیان موسیقی، منابع آموزشی (شامل کتاب، نوار، سی دی، دایره المعارف موسیقی ترکمن،... ) و تکنولوژی آموزشی نیز شدیداً در مضیقه هستیم و همان داشته های فعلی نیز از نظر کیفیت فرم و محتوا دچار ضعف است. حتی هنوز آثار اصیل موسیقی ترکمن در هیچ مجموعه ای بطور کامل گردآوری نشده است تا چه رسد به اینکه روی آنها مطالعات کارشناسی انجام شود و مواد آموزشی متناسب برای فراگیران تولید شود.

3) دانش و استاندارد:

تنها آن شناختی مفید است که واژه ای نیز به همراه خود داشته باشد. مطمئن باشیم شناختی که به هیچ واژه ای در حیطه زبان انسان مرتبط نباشد، قابل انتقال به غیر نیست و در نتیجه اعتبار آن مورد تردید است. مثلاً وقتی می گوییم "رنگ" در حقیقت توانسته ایم پدیده ای را در جهان تشخیص دهیم و وقتی می گوییم "رنگ قرمز" اکنون شناخت ما از آن پدیده بیشتر شده است. ولی واژه های تنها چندان کمکی به ما نمی کنند. پس باید به کمک سایر واژه های آشنا، تعریفی از مفهوم واژه هم ارائه شود. حتی مهمتر اینکه در نهایت دستاوردها مکتوب شوند. مزیت کتابت دانش در این است که دستاوردها دچار زوال نخواهد شد که همیشه بر غنای آن افزوده خواهد شد. اینگونه است که دیکشنریها و دایره المعارفها شکل گرفته اند. شاید به همین دلیل هم هست که غنای زبانها از نظر معرفت و دانش را با تعداد واژگان آن زبان می سنجند. موسیقی هم دقیقاً مانند زبان قبل از هر چیز نیاز به پژوهش اساسی، شناخت، ابداع واژه ها و تعاریف و تکمیل لغت نامه خود دارد، امری که تاکنون در موسیقی ترکمن تحقق نیافته و محصول قابل روئتی هم در این رابطه مشاهده نشده است. حتی این موسیقی به علت ماهیت خاص خود، علم خاص خود را دارد و اشتباه است اگر فکر کنیم به مدد دانش و استانداردهای تولید شده در غرب که مبنای متفاوتی داشته، می توانیم نیازهای این موسیقی را برآورده سازیم.

اساتید، مربیان، نوازندگان، خوانندگان، فراگیران و حتی مردم عادی به سطوح مختلفی از این دانش موسیقی احتیاج خواهند داشت و فرآیند جذب و پرورش مخاطبان، آموزش فراگیران و تولید موسیقدانان نیز بر اساس این زبان و دانش مشترک پیگیری خواهد شد. وقتی آموزش فراگیران بر اساس استانداردهای طراحی شده مبتنی بر چنین دانشی صورت گیرد، در نهایت می توانیم مطمئن باشیم که فرآیند تولید، حداقل هایی را رعایت می کند و از این نظر انحرافات کیفی تحت کنترل می باشد. البته به خاطر داشته باشیم که لزوماً نباید همه چیز استاندارد شود که این کار از بین برنده خلاقیت و نوآوری است.

جمع بندی :

ترکمن عصر جدید، فراوانی افراد فعال در عمومی ترین سطح از جامعه را در تشکیل آینده جامعه مهم می داند، به زیرساختارهای مدرن در دسترس می اندیشد، ضرورت تولید و رسوب دانش و طراحی ابزارهای مدرن برای هدایت پروژه های اجتماعی را احساس می کند و به بسیج کردن منابع، برنامه کار، نظم و هماهنگی، همکاری جمعی، استحصال نتیجه و تثبیت آن فکر می کند.

در این راستا (ارتقا وضعیت کف هرم)، قبل از همه به آموزشهای عمومی (مهارتهای زندگی) و تخصصی مردم به عنوان نیروی پیش برنده اصلی این پروژه ها بها می دهد و علیرغم وجود مشکلات فراوان پیرامون، همه را به رقم زدن سرنوشت خود به دست خود فرا می خواند.

+ نوشته شده در دوشنبه 30 مرداد1385ساعت 4:38 توسط ارکین بولوت | نظرات شما

همانطور که همه میدانیم دموکراسی از نظر لغوی به حکومت توسط مردم یا حاکمیت مردمی قابل تاویل است. ولی متاسفانه معنای لغوی کمک زیادی به فلسفه دموکراسی نمی کند. چرا که مردم در هیچ کجا حکومت نمی کنند و این دولتها هستند که همیشه جکومت می کنند. حتی گاهاً می بینیم کشورهایی که هنوز سلطنتی هستند می توانند کاملاً دموکرات باشند مثل سوئد یا انگلیس و کشورهایی هم که جمهوری هستند می توانند کاملاً دیکتاتوری باشند. پس باید از این بازیهای واژگان و تعاریفی که در دیکشنری ها ارائه می شوند دوری می کنیم و بپردازیم به مسئله اصلی. نامش هر چه می خواهد باشد...

مسئله مهمی که در فلسفه سیاسی با آن مواجه ایم، حکومت است و سوالی هم که همیشه در طول تاریخ مطرح بوده، این است : چه کسی (Who) لیاقت حکومت کردن را دارد...

در جستجوی پاسخ به این سوال، افلاطون به دنبال ایده ای می گشت که در راستا و تایید نظریه صور و مثلش قرار گیرد. او از آنجا که معتقد بود بردگان فی ذاته پست و برده هستند و اشرافزادگان جوهری اشرافی و برتر دارند، برابری آنها را نیز جایز نمی دانست و در نتیجه دموکراسی نزد او مردود بود. سایر فیلسوفانی هم که به دنبال پاسخ می گشتند علیرغم ناکامی هایشان، کماکان از دید یک مسئله فلسفی محض به موضوع می نگریستند و در ذات اشیا و طبیعت به دنبال پاسخ بودند. به این ترتیب اصطلاحات دموکراسی (حکومت مردم)، آریستوکراسی (حکومت شایستگان) و ... هم به تدریج در پاسخ به Who تولید شدند.

ولی رفته رفته نقایص این نظریه ها آشکار شد و به این نتیجه رسیدند که شناسایی صفتی که بتواند حکومت کردن بر سایرین را توجیه کند، از نظر فلسفی بیهوده و از نظر اجرا غیرممکن است. مخصوصاً که شیوه حکومت تا حدودی با حقوق حیاتی شهروندان ارتباط دارد و گاهاً در تعارض با آزادیهای طبیعی انسانها نیز قرار می گیرد. با شروع دوران مدرنیته که قدرت و نقش تک تک افراد در جامعه بیشتر می شد، تقاضا برای به رسمیت شناختن آزادیهای فردی و مدنی نیز فزونی می یافت و اینگونه بود که رفته رفته مسئله دموکراسی از یک مسئله محض نظری (کشف شدنی) به یک راهکار عملی (ابداع شدنی) پوست اندازی می کرد.

ولی کماکان مسئله همان مسئله بود و راه حلها نیز ناامیدکننده می نمود. بهمین دلیل با مسلم دانستن نقش برای شهروندان در تعیین سرنوشت سیاسی کشور، تز حکومت اکثریت مطرح شد. یعنی با فرض اینکه پاسخ سوال Who بدیهی است (یعنی مردم) به مسئله چگونگی اجرای آن (How) پرداختند. ولی این مسئله هم با فرض خطرناکش، کمتر از ایده های قدیمی تر به خطا نبود. مثلاً اینکه آیا تصمیم اکثریت صرفاً به توافقی مشروعیت می بخشد یا اینکه فی ذاته درست است. مثلاً آیا می توان به رای اکثریت جان و مال کسی را غصب کرد؟ این اتفاق در زمان زولا، نویسنده مشهور فرانسوی اتفاق افتاد. دادگاهی یک یهودی را متهم به قتل یک سرباز فرانسوی می دانست ولی مدارک مستدلی برای محکوم کردن او نداشت. ولی چون اکثریت مردم فرانسه از این اتفاق به خشم آمده بودند دادگاه قصد داشت هرطور شده حکم را در مورد وی اجرا کند که زولا به کمک روزنامه و شب نامه های یک صفحه ای که بابت این موضوع چاپ می کرد به تنهایی توانست در مقابل اکثریت بایستاد و متهم بی گناه را از این مهلکه نجات دهد...

پس می توان گفت که چیزی فراتر از رای اکثریت وجود دارد که اعتبار بالاتری باید داشته باشد و اعتبار خود را از رای اکثریت نمی گیرد. و آن، آزادی  Libertyاست که قوانین بشری مربوط به آن نیز معمولاً در قوانین اساسی مملکت ها آورده می شود و ... بگذریم ...

پس زمان آن بود که صورت مسئله دموکراسی عوض شود ... و صورت مسئله مدرن این است :

دموکراسی به دنبال آن نیست که بهترین حکومتها را برپا کند. بلکه به دنبال خلاصی از شر بدترین حکومتهاست.

این تزی است که آن را کارل رایموند پوپر در شاهکار جامعه باز و دشمنان آن به خوبی طراحی و تبیین کرده است (خواندن این کتاب بر کلیه علاقمندان به مسائل فلسفه سیاسی واحب است). در برابر مسئله حکومت، پوپر این چنین می گوید :

« می توان حکومتها را به دو گروه تقسیم کرد: حکومتهایی که جابجایی قدرت بدون خونریزی را بر می تابند و حکومتهایی که چنین نیستند. » این زاویه دید از حکومت، مسلماً از مشاهده رنج دائمی انسانها از حکومتهای ستمگر شکل گرفته است. حتی حکومتهایی که با ایدئولوژی های آرمانگرایانه نوید رستگاری به مردم دادند ولی در نهایت به حکومت دیکتاتوری و خفقان مبدل گشتند... حکومت کمونیستها در روسیه و چین یا فاشیستها در قلب اروپا... اینها تجارب تلخ بشریت هستد که تاکنون دارویی برای پیشگیری از آن تجویز نشده نبود.

ولی با تعریف محافظه کارانه و دفعی پوپر از دموکراسی، دقیقاً به همان چیزی می رسیم که شهروندان آزاد آرزو دارند. زیرا به این ترتیب آنها قادرند در انتهای هر دوره معین (مثلا هر 4 سال یا 5 سال که خیلی هم مسئله مهمی نیست) بدون خونریزی و خشونت از دست حکومتهای ناصالح و ایدئولوژی های خطرناک رهایی یابند. و این روشی  است که انسان مدرن امروز از نظر سیاسی به آن نیاز دارد. پس رویکرد دموکراسی و ابزار برجسته آن یعنی انتخابات آینده گرا و آرمانگرا نیست و برای ساختن دنیایی بهتر و حکومتی شایسته تر ابداع نشده است. بلکه برای رهایی از شر حکومتهای ظالم طراحی شده است. یعنی انتخابات، دیگر صرفاً تعیین حکومتی برای 4 سال بعد نیست. بلکه یک ممیزی تمام عیار بر حکومت 4 ساله قبلی است. و این موهبتی است که تاکنون فیلسوفان زیاده گوی و کم اندیش و همیشه ناراضی کمتر آن را درک کرده اند...!

ولی حتی فقط این کافی نیست. از آنجا که مسئله ارزشهای والایی مثل آزادی و حقوق بشر هم در میان است ویژگیهای حداقلی دیگری نیز برای جوامع دموکراتیک پایدار قائل می شویم :

1.       نظارت مستمر بر عملکرد دولت به کمک نمایندگان مردم

2.       محدود کردن قدرت دولت در قانون اساسی که حاوی بیانیه اساسی بشری است.

(همین دو مورد کافیست تا نشان دهد جوامعی که پارلمان آزادتر و قویتری دارند دموکراتیک تر هستند)

3.       انتخابات آزاد و عادلانه

4.       آزادی بیان و عمل مخصوصاً در مسائل سیاسی

5.       آزادی منابع اطلاع رسانی عمومی و رسانه ها

6.       ابتکار عمل اکثریت با در نظر گرفتن حقوق اقلیت

7.       برابری در برابر قانون

8.       تساهل و قدرت تحمل آرای گوناگون

+ نوشته شده در پنجشنبه 19 مرداد1385ساعت 1:36 توسط ارکین بولوت | 2 نظر

حرفی زیادی برای گفتن باقی نمانده است... تنها با ابزار تاسف شدید خود، می توانم بگویم سهل انگاری مشکوک مقامات قوه قضاییه و زندان اوین در رسیدگی به وضعیت جسمی و روحی منجر به مرگ اکبر محمدی، زندانی سیاسی، که در اعتصاب غذا به سر می برد، مورد پذیرش نبوده و محکوم است.

اکبر محمدی که همانند احمد باطبی و عده ای دیگر در اتفاقات کوی دانشگاه دستگیر شده بود، ابتدا با حکمی بی تناسب محکوم به اعدام شد که سپس محکومیت وی به حبس ابد تقلیل یافت. البته در اینجا قصد ندارم راجع به دلایل این محکومیت و یا عادلانه بودن آن سخن بگویم. فقط می خواهم برخی حقوق زندانیان را به زندانبانان یادآوری کنم. اینکه کسی خبطی مرتکب شده و محکوم به کشیدن جزای آن است، دلیل بر محرومیت او از داشتن حقوق اساسی اش نمی گردد. یک زندانی را می توان به دلیل رفتارهای پرخطر و ناهنجار اجتماعی، از تعدادی حقوق اجتماعی متعارف محروم کرد (هرچند همین مسئله هم امروزه زیر سوال است) ولی حتی در بدترین حالت حبس، نمی توان حق حیات زندانی و بالتبع کلیه مواردی که به حیات او مرتبط هستند را نادیده انگاشت. حتی وقتی محکوم یک اعدامی است، حق بدرفتاری با وی را نداریم.

از گروههای مسلح غیررسمی یا تروریستها نمی توان انتظار داشت که اصول اخلاقی متعارف را بهنگام بروز تنش و اختلاف رعایت کنند. ولی از یک دولت که به نمایندگی از مردم جامعه سعی دارد قانونمندی را نهادینه کند، این انتظار چندان هم بیجا نیست.

اینجاست که باید حقوق اساسی و بشری را بار دیگر برای خود و دیگران مرور کنیم. حتی به نظر می رسد که شهروندان هم باید مسئولانه تر نسبت این مسائل بیاندیشند و سعی کنند به درک و تعریف معقولی از جرم، مجرم و کیفر و حدود اعتبار و نفوذ هر یک برسند. این وظیفه شهروندی ماست که نسبت به اینگونه مسائل اساسی بی تفاوت نباشیم که متاسفانه هستیم! با این وجود انتظار داریم جامعه ای پیشرو از نظر آزادی، قانون و نظم هم داشته باشیم. هنوز فکر می کنم دولت و کابینه هر جامعه ای، برآیندی از مردم همان جامعه است و قوانین نیز انعکاسی است از اندیشه و سطح انتظارات همان مردم. آیا رابطه ای بین ترکیبهای زیر نمی بینید :

مردم خشن- دولتهای خشن، مردم صلح طلب- دولتهای صلح طلب، مردم بی اعتنا- دولتهای بی اعتنا، مردم حساس- دولتهای حساس، مردم قانونمند – دولتهای قانونمند و هزاران ترکیب دیگر که می توان راجع به آنها اندیشید. شاید بهمین دلیل است که می گویند : وقتی دولتی از مردمش می ترسد بدانید آن جامعه آزاد است، ولی اگر دیدید مردم از دولتشان می ترسند، آن جامعه دیکتاتوری است...! خب این رفتار مردم است که تعیین می کند رفتار و واکنش حکومت چگونه باشد ... پس برای آزاد زیستن هم باید یاد بگیریم که حرف آخر این دیالوگ مردم- دولت را همیشه مردم بزنند...

در نهایت می توان گفت اکبر محمدی فقط قربانی بی اعتنایی مخالفین نشد، بلکه بهمان اندازه بی تفاوتی موافقین یا بعبارت بهتر سایر شهروندان هم شرایط وقوع چنین رویدادی را تسهیل کرد. بدنبال این نیستم که بدانم شما یا هرکس دیگری، در این ماجرا موافق بودید یا مخالف تا بالتبع تبرئه یا تخطئه شوید! مهم نیست! زیرا معتقدم لزومی ندارد حتماً طرفدار حزب یا جناح خاصی باشید تا مجاب شوید از کسی یا تزی دفاع کنید. شما می توانستید و می توانید در عین حفظ بی طرفی خود، از حقوق اساسی بشری دفاع کنید ... همانی که بی طرفی در آن جایز نیست...!

+ نوشته شده در سه شنبه 10 مرداد1385ساعت 12:24 توسط ارکین بولوت | 2 نظر

متاسفانه چند روز پیش، شاهد درگیری دو نفر در خیابان بودم که عده زیادی نیز دور آنها را گرفته بودند... تا اینکه یکی از آنها به طرز وقیحانه ای شروع به فحاشی به طرف مقابل کرد و در واکنش به این حرکت، مردم همه با هم فریاد زدند که « آقا فحش نده... ! » . با خودم فکر کردم که مگر این یک دعوا نیست؟ مگر بالاتر از دعوا هم هست؟ پس چرا مردم اینچنین واکنش از خود نشان دادند؟ ...

این اتفاق نشان داد که اولاً دعوا امر ناپسندی است که نباید اتفاق بیفتد. ولی وقتی هم اتفاق افتاد، فارغ از اینکه توجیه منصفانه ای داشته باشد یا خیر ، محدوده و محتوای رویدادهای آن باید کاملاً معین، متعارف و پذیرفتنی باشد. پس می بینیم که در همین دعوای بی قاعده هم، قواعدی جوانمردانه وجود دارد که باید رعایت شوند. از آنجاکه شباهت کلی خوبی بین یک دعوا و یک جنگ وجود دارد، نوشتن در این باره را خالی از لطف ندیدم...

نظریه جنگ منصفانه:

نظریه جنگ منصفانه (Just War) به دنبال توجیه چگونگی و چرایی جنگها می گردد که هم می تواند برگرفته از فلسفه باشد هم منتج از تاریخ. درهر صورت این نظریه به دنبال قواعدی می گردد که عملاً قابل استناد و استفاده نیز باشند. البته در طول تاریخ، سربازان معمولاً ملاحظه زنان، کودکان و اسرای جنگی را می کرده اند. ولی این مسئله بصورت پراکنده و داوطلبانه رعایت می شد و فاقد توافق و قاعده مندی مشخص بود. تا اینکه بعدها کنوانسیونهای بین المللی مثل کنوانسیون ژنو ایجاد شدند که تکالیفی را برای طرفین درگیر بر می شمردند. هرچند همه می دانیم، وقتی طرفین درگیر تفاوتهای عمیقی (دینی، نژادی، زبانی، ... ) با یکدیگر داشته باشند، این کنوانسیونها به ندرت رعایت می شوند. در این نوع درگیریها، لزوماً نه کسی که در ظاهر یک سرباز نظامی است، بلکه به احتمال زیاد گروهی از مردم بعنوان دشمن شناسایی می شود. برداشتی که قطعاً دلیل اصلی فاجعه یوگسلاوی بود.

حتی وقتی اهداف نظامی در میان شهروندان مخفی می شوند، باز در تعاریف و توجیهات جنگ دچار مشکل می شویم. این مسئله پس از حملات تروریستی 11 سپتامبر پررنگ تر شد و نیاز به ارائه تعاریف و توجیهات جدیدی برای چرایی و چگونگی جنگ احساس شد. لذا پس از این، موضوع کنوانسیونها و محتوای آنها هم باید به گونه ای تغییر یابد.

نظریه جنگ منصفانه که به دنبال همین نورم ها و معیارهای جنگ می گردد، دارای دو بعد است :

1) کنوانسیون Jus Ad Bellem :

جنگ وقتی مجاز است که فقط برای مقابله با یک خطر واقعی و معین باشد. یعنی برای حفاظت از جانهای بی گناه، حفظ شرایط لازم برای زندگی باعزت بشر و تامین حقوق اولیه انسانی.

این نظریه معیارهایی جهت قضاوت و تصمیم برای آغاز جنگ هم معرفی می کند که عبارتند از :

دلیل منصفانه –حکومت شایسته و ذیصلاح – حق طلبی و نه جاه طلبی – آخرین اقدام – احتمال موفقیت – عدم خشونت غیرضروری و وجود تناسب بین هدف و ابزارهای بکارگرفته شده. البته باید عدالت تفضیلی که نشان می دهد انصاف با چه کسی است را نیز به آنها افزود.

مهمترین این معیارها، دلیل منصفانه جنگ (Just Cause) است. قبلاً از ایده دفاع در برابر حمله بعنوان دلیل منصفانه ای برای جنگ یاد می شد. ولی بعد از 11 سپتامبر و ایده دفاع در خاک حریف (یا پیشگیری از تهاجم) جرج بوش، تمایز دفاع و حمله به مقدار زیادی از بین رفت. دومین تزی که به عنوان دلیل منصفانه جنگ مطرح می شود نیز نظریه مداخله انساندوستانه است که شاید مهمترین طرفدار آن پاپ ژان پل دوم بود که گفت « از این به بعد هیچ کشوری حق ندارد بی اعتنایی کند».

2) اصول Jus in Bello :

که حاوی دو اصل اساسی تمییز و تناسب است :

1)      اصل تمییز یا افتراق، به دنبال شناسایی اهداف مشروع در جنگ است.

2)   اصل تناسب (Proportionality) نیز به دنبال این است که بداند چه نوع و چه میزان نیرو و خشونتی برای رسیدن به اهداف مناسب است. اگر به اخبار و وقایع هفته گذشته دقت کرده باشید، نمونه تر و تازه و تنوری کاربرد این اصل را قطعاً مشاهده کرده اید. چون الان بسیاری از مفسران کشورهای مختلف معتقدند اسراییل در حمله به لبنان تناسب را رعایت نمی کند.

البته اصل سوم مسئولیت را نیز می توان به این اصول افزود که به دنبال امتحان کردن میزان و محل مسئولیتها در جنگ است.

کشتن غیرنظامیان در جنگ کاملاً غیرمنصفانه و ناعادلانه است زیرا غیرنظامی ها قطعاً اهداف جنگی نیستند. ولی طبق نظریه های جدید، خود کشتن نظامیان و لزوم آن هم مسئله دار است. البته می توان تاحدودی آن را با این مثال توجیه کرد که هیچکس حق ندارد به صورت شهروند دیگری ضربه بزند. ولی اگر او داوطلبانه وارد رینگ بوکس شود، یعنی از همان ابتدا اعلام کرده که برای ضربه زدن آمده و حق ضربه نخوردن را نیز از خود سلب نموده است. پس باید هم این انتظار را داشته باشد که دیگر مثل سابق با او رفتار نشود. حتی اگر این توجیه را هم داشته باشیم باز شناسایی اینکه چه کسی نظامی است و چه کسی غیرنظامی کماکان بصورت یک مسئله باقی می ماند.

...

البته این نظریه و مسائل آن طول و تفصیل دارد و مسائل دیگری نظیر گروگانها، تهدیدات غیرنظامیان، بن بستهای بین المللی، محاصره، سلاحهای کشتارجمعی، سلاحهای ضدنفر مثل مین، حق مداخله، جهانی شدن و ... نیز در آن مطرح می شود و پاسخهایی که این نظریه تاکنون به آنها دست یافته، نیز قطعاً پایان ماموریت آن نخواهد بود.

+ نوشته شده در یکشنبه 25 تیر1385ساعت 12:1 توسط ارکین بولوت | 2 نظر

به خاطر دارم پارسال همین موقع، یعنی 7 جولای، که لندن شاهد بمب گذاریهای تروریستی برنامه ریزی شده از سوی 4 مسلمان افراطی بود، از وقوع چنین اتفاقی بسیار متاسف شده بودم و پیش بینی می کردم احتمالاً من بعد روابط مردم انگلیس با مسلمانان وخیم تر خواهد شد و باید منتظر سرازیر شدن انتقادات شدید دولتمردان انگلیس علیه اسلام و مسلمانان باشیم. ولی به خاطر دارم که تونی بلر، بلافاصله پس از این واقعه گفت: « جامعه بزرگ بریتانیا باید بیش از پیش جامعه مسلمانان انگلیس را در خود بپذیرد و سعی کند آنها را بهتر درک کند». حقیقتش این را شنیدم کمی جا خوردم. ولی بعداً فهمیدم که این حرف چقدر حساب شده، منطقی و قابل تحسین است.

زیرا تونی بلر این را می دانست که منشا خشونت فعلی یا آتی شهروندان، طرد شدن و انزواست و با تدبیری حساب شده از تشدید اوضاع جلوگیری کرد. زیرا همانطور که یک کودک وقتی مورد بی مهری و بی اعتنایی والدین قرار می گیرد، به عصیان و خشونت روی می آورد، رفتار گروهها و طبقاتی که به اشکال گوناگون محروم هستند نیز می تواند انقلابی، انفجاری و خرابکارانه باشد. در حالیکه اگر تفاهم و همکاری وجود داشته باشد، خشونت جای خود را به تساهل و تحمل می دهد. برعکس وقتی ارتباط و تفاهم به حداقل می رسد، برداشتهای ما از دیگران بسیار کور و تاریک است و این پیش انگاشتهای غلط است که زمینه خشونت را مهیا می سازد.

می توان گفت عدم تفاهم از عدم ارتباط و تماس ناشی می شود و عدم تماس هم ریشه در شکافهای اجتماعی دارد که بر ما تحمیل می شود. همانطور که در یادداشت 18 گفتیم یکی از مسائلی که باعث تشدید این شکافهای اجتماعی می شود، فرآیند طرد و دربرگیری نزد گروههای مردم است. این فرآیند بسیار خطرناک است که با پررنگ کردن بی مورد اشتراکات و افترافات، می تواند منجر به صف آرایی گروهها در برابر یکدیگر شود. 

به این ترتیب تونی بلر، با تاکید بر اهمیت انسجام اجتماعی، وظیفه مردم انگلیس در حمایت از شهروندان مسلمانشان را به آنها گوشزد کرد و به مسلمانان نیز شهروند انگلیس بودنشان را خاطرنشان کرد. بهمین خاطر از خود سوال می کنم اگر چنین اتفاقی در جایی غیر از انگلیس اتفاق می افتاد عکس العمل ها چگونه می بود. در واقع می خواهم مسئله خودمان را از دو بعد بررسی کنم :

·     دولت ایران که باید نماینده تمام مردم ایران باشد، در حقیقت تمام مردم ایران را نمایندگی نمی کند. دولت ایران برعکس دولت انگلستان، پروژه طرد و دربرگیری را در مقیاس وسیعی پیاده می کند. شواهد زیادی برای آن وجود دارد. مثلاً حقوق اقلیتها در ایران هنوز به رسمیت شناخته نشده است یا حقوق شهروندانی که بخاطر مسائل سیاسی در زندان به سر می برند کماکان مشخص نیست. بهمین علت هم زمینه عصیانگری و خشونت در این کشور بسیار بالاست که خود هشداری است به دولتمردان تا اقدامات عاجلی را در این زمینه صورت دهند. البته متاسفانه خشونت فقط از پایین به بالا نیست و در اقدامات دولتمردان نیز خشونت به چشم می خورد. باید دید چرا خشونت در این کشور اینقدر روزمره و فراگیر است.

·     نکته دوم اینکه هرچند فکر می کنم ترکمنها در زمینه های مختلف اجتماعی، سیاسی و اقتصادی دچار محرومیت برنامه ریزی شده هستند، ولی معتقدم خود آنها هم بصورت تاریخی پتانسیل بالایی برای تشدید پروژه طرد و دربرگیری اجتماعی دارند. روشنفکران ترکمن هم باید به سهم خود، در زمینه ایجاد تفاهم با دیگر گروههای اجتماع تلاش کنند و یا حداقل به تشدید هر چه بیشتر شکافهای اجتماعی دامن نزنند. البته موافقم که پیش نیاز این کار، ابتدا اصلاح رفتار دولت و به رسمیت شناخته شدن حقوق پایمال شده آنها باشد.

+ نوشته شده در شنبه 17 تیر1385ساعت 8:51 توسط ارکین بولوت | 3 نظر

این یک واقعیت است که وقتی اندیشمندان حوزه های مختلف برای اثبات حقانیت ایده های خود، به بن بست می رسند معمولاً دست به دامن علم می شوند... این مسئله یک جای خوشحالی دارد و آن هم این است که همه، حتی عوام هم، نظریه های علمی را قبول دارند و حداقل تا جاییکه درک می کنند آن را صواب تر از سایر نظریه های رقیب می دانند. پیروان ادیان و فرقه های مذهبی، سیاستمداران، فیلسوفان و  ... همه و همه، جهت اثبات خود سعی دارند تصویری علمی از خود به نمایش بگذارند که البته این نکته، ارزش جایگاه نه چندان شفاف علم را در برابر سایر چهارچوبهای جانشین بر ما آشکار می سازد.

ولی این مسئله همیشه هم به نفع علم نیست. شاید دقیقاً همان بلایی که سر دین می آید، سر علم هم پیاده شود. منظورم همان رابطه معروف دین و سیاست است. در ابتدا قرار بود سیاست در راستای دین قرار گیرد ولی بعداً مشخص شد این سیاست است که تعیین می کند محتوای دین چه و چگونه باشد. یعنی به جای اینکه قلمرو دین تا مرز سیاست و عمل گشوده شود، سیاست و فضای ناخالص آن تا قلب دین گسترده شد... سیاستمداران اکنون بخوبی می دانند چگونه می توان دین را وسیله ای برای بسیج کردن مردم قرار داد یا چگونه می توان از کانال باورهای دینی، سیاستهای خاصی را به مردم قبولاند...

این مسئله در مورد علم هم صادق است. در اوایل قرن بیستم، دانشمندان فاشیست سعی داشتند اثبات کنند که یهودیان، زنان، سیاهپوستان از نظر ژنتیکی با بقیه تفاوت دارند! مثلاً در مورد زنان این مطرح می شد که مغز آنها چند گرم سبکتر از مغز مردان است و یا جمجمه آنها کوچکتر است و ... که در نهایت بتوانند به این برسند که آنها ذاتاً بهره هوشی پایینتری نسبت به مردان می توانند داشته باشند. حتی افلاطون هم اشرافزادگان را به طلا تشبیه می کرد و بردگان را به مس ... و اثبات می کرد این در ذات آنها قرار داشته شده است. پس به این ترتیب نمی تواند و نباید یک برده ، در طبقه اشراف باشد و یک اشرافزاده، در گروه برده ...!

اینجا موضوع فقط یک مسئله معرفت شناسی نیست. بلکه تبعات بعدی و اقدامات سیاسی ناشی از آن است که می تواند دودمان یهودیان و سیاهپوستان را بر باد دهد و حقوق زنان را برای همیشه زیر خاک دفن کند. مخصوصاً اقداماتی که از اثبات یک حقیقت طبیعی، ذاتی و غیرقابل کنترل افراد نشات بگیرد، آنقدر می تواند استوار باشد که عدم آن به عدم طبیعت متصل باشد...

اینجاست که باید جلوی این نوع از علم را گرفت و به دیده تردید به آن نگریست. به خاطر داشته باشیم که تمام ابزارهای علمی ، حامل انواع خطاهای اندازه گیری و تحلیلی هستند. از قرار آمار و احتمال هم همینطور است و شاید بدترین آنها باشد. در آزمون فرض های آماری نمی توان چیزی را اثبات کرد. بلکه می توان نظریه مخالف را تحت شرایط خاصی ابطال کرد. لذا هنگام بکارگیری آن همیشه باید میزان خطاهای نوع اول و دوم آن را به دقت و متناسب با موضوع مورد آزمون طراحی کرد. که در نهایت، باز هم، پاسخ آمار، صرفاً حدسی است که از سایر حدسها موفق تر می تواند باشد و کمکی که به ما می کند فقط در اخذ تصمیمات، بیشتر مطمئن تر است. لذا اینقدر باز بودن علم آمار و احتمال، دست خیلی ها را باز گذاشته است تا در قالب طرحهای آماری، نظریه های یکسره بر باد را به راحتی به اثبات برسانند... مثل آن دانشمندان سوری که اثبات کردند گوشت گوسفندی که با بسم الله ذبح می شود، دیرتر فاسد می شود ! خب، سیاست هم از این خوان گسترده و بی صاحب علم بی بهره نمانده و سیاستمداران به کمک دانشمندان وفادارشان، قادرند به عوامفریبی های گسترده ای دست بزنند.

اینک می خواهم توجه شما را به خبری شاخ برانگیز جلب کنم که دلیل نوشتن چنین یادداشتی هم شد :

http://isna.ir/Main/NewsView.aspx?ID=News-727489

در این خبر آمده است که :

« براساس تحقیقات پژوهشگر ایرانی ژنتیک پزشکی و جمعیتی دانشگاه «کمبریج» که با کمک و نظارت گروهی از برجسته ترین محققان این رشته انجام شده، جمعیت های ایرانی که با زبان‌های غیر از گروه هندو-اروپائی تکلم می‌کنند به ویژه جمعیت آذری زبان ساکن در فلات ایران ریشه ژنتیکی مشترکی با اقوام ترک زبان ساکن در کشور ترکیه و اروپای شرقی ندارند و بر عکس «شاخص‌های تمایز ژنتیکی» آنها (مانند FSt) با سایر گروه‌های ساکن در فلات ایران به ویژه فارسی زبانان نزدیک به صفر است.»

پیدا کنید رابطه ژنتیک، زبان و پرتقال فروش را ...! جالب اینجاست که جمعیتهای ذکر شده در این خبر شامل ترکمنها هم می شود ! البته من نمی دانم این دانشمند عزیز چه چیزی را به عنوان اشتراکات اثبات کرده است. شاید ثابت کرده که همه نمونه های مورد آزمایش دارای دماغ و دهان و دندان بوده اند... شاید هم تفاوتهای اندازه جمجمه در نمونه ها، ناشی از خطای اندازه گیری بوده که احتمالاً خیلی هم مهم نبوده! مهم این است که در شاخصهای تمایز ژنتیکی جواب بدهد...

البته واژه ژنتیک پزشکی هم آنقدر قلنبه سلنبه هست که از همان ابتدا مخاطب را خلع سلاح کند. ولی مطمئنم یا این گزارش خبری، منعکس کننده کامل و سالم گزارش علمی نیست (یعنی یکی این وسط سیاسی بازی درآورده) یا روش دکترا گرفتن این دوست عزیزمان هم شبیه فوق لیسانس گرفتن آن بزرگواری است که در تز خود، به کمک یک طرح مناسب آماری!! ، توانسته بود اثبات کند، موسیقی ردیف میرزا عبدالله، برعکس همتاهای غربی اش، تاثیر مثبتی بر بیماران اتاق عمل دارد و احتمال موفقیت عمل جراحی را به طرز قابل توجهی افزایش می دهد !!!

+ نوشته شده در دوشنبه 12 تیر1385ساعت 19:41 توسط ارکین بولوت | نظرات شما

این یک یادداشت سیاسی نیست... بلکه بررسی یکی از گرفتاریهای طاقت فرسای شهروندان در مواجهه با دولت است که همانا سردرگمی ابدی در ادارات عریض و طویل دولتی باشد... ادارات دولتی ایران، برای ارباب رجوع نگون بخت بیشتر به یک لابیرنت می ماند تا گیشه ای برای عرضه و دریافت خدمت! جالب اینکه هر چقدر دریافت این خدمات برای ارباب رجوع حیاتی تر باشد، کابوس این لابیرنت هم وحشتناک تر است و هرقدر که بیشتر بی تابی کند، این کابوس طولانی تر می شود !! این شوخی بی مزه وقتی جدی می شود که با چند اداره در بدنه دولت (که شاید مسئولیتی هم در قبال عملکرد ادارات قبل و بعد از خود ندارند) سروکار داشته باشیم...!

عوامل متعددی در شکل گیری این شرایط نامطبوع دخیل هستند .. مثل تامین بودجه اداره کشور به روشی غیر از مالیات، عدم تبیین شفاف حقوق شهروندان در برابر دولت، فقدان دیدگاه مشتری مداری، مشکلات فرهنگ کار و خدمت رسانی، مدیریت ناکارآمد، بهره وری و ... یکی از این مشکلات مدیریتی هم طراحی نامناسب فرآیند و روشهای انجام کار است. این مشکل چگونه ظاهر می شود؟

مسئله: واژه "دوندگی" که معمولا با لفظ مودبانه تری چون "پیگیری" بیان می شود کاملا به گوشمان آشناست. آن چنان به این واژه عادت کرده ایم که دیگر بهیج وجه غیر طبیعی به نظر نمی رسد. ولی ... این غیرطبیعی به نظر نرسیدن، کمی غیرطبیعی به نظر می رسد!

بررسی: با پیگیری بیشتر واژه "پیگیری"، متوجه می شویم در هنگام طراحی سیستمهای خدمت رسانی (اگر طراحی خاصی انجام شده باشد!)، برای ارباب رجوع نیز نقشهایی در نظر گرفته شده است... یعنی حتی در مواردیکه حضور ارباب رجوع در اداره لزومی ندارد، او باید با حفظ نقش قبلی، در نقشهای مختلفی چون رابط واحدهای سازمانی (پیک)، کارمند امور خدماتی یا دفتری و حتی گاهی اوقات بعنوان میانجی و حلال مشکلات درون سازمانی ظاهر شود تا در نهایت بتواند خدمات مورد نظر خود را با موفقیت دریافت کند.

لذا دریافت موفقیت آمیز خدمات، در گرو عملکرد اوست و سیستم نیز این نکته را بخوبی می داند. عملکرد ضعیف ارباب رجوع در ایفای نقشهای فرعی اش می تواند به قیمت تاخیر در اخذ خدمت و حتی عدم دریافت خدمت منجر شود.

به این ترتیب سیستم خدمت دهنده بدون تغییر در روشهای انجام کار، با حفظ وضع موجود سیستم (که برای کارمندان دولتی ما خیلی حیاتی است!)، بدون هرگونه هزینه اضافی و حتی بدون نگرانی از بابت فرجام درخواست ارباب رجوع، به راحتی تنشهای ناشی از کیفیت ارائه خدمات را از خود به ارباب رجوع منتقل می کند.... شاید مشابه این جمله که « مگه نمی خواهی کارت انجام بشه ؟ » را بارها در ادارات شنیده باشیم. سیستم ارباب رجوع بی نوا را برای تاخت و تاز و استثمار مناسب می یابد و ارباب رجوع هم که ناگزیر از پذیرفتن تمام این شروط و وظایف اجباری است، به زودی به فعالترین عنصر در سیستم خدمت رسان تبدیل می شود.

معمولا به علت اینکه چنین سیستمی، خود را مسئول پاسخگویی و رسیدگی به وضعیت ارباب رجوع نمی داند، پس مشکلات باید بگونه ای بین کارمند و ارباب رجوع حل شود که این امر (یعنی بستگی داشتن سرنوشت خدمت به افراد و نه به سیستم)، دقیقا زمینه گسترش رشوه و فساد نیز هست. خیلی از کارمندها از همین گل آلودگی سیستم بیشترین منفعت را می برند و البته که حاضر نیستند سیستم شفاف تر عمل کند. فکر می کنم نوبر سیستمهای گل آلوده، مجموعه قوه قضائیه است که هیچکس نمی داند آنجا چه می گذرد و حق دانستن هم ندارد. مسئله قوه قضاییه خیلی مهم است، ولی نمی دانم چرا مطبوعات در این مورد تا حالا کوتاهی کرده اند ... شاید هم دلیل قانع کننده ای برای یک پسر خوب بودن دارند...! بگذریم ...

نتیجه : البته این مسئله (استثمار ارباب رجوع) همیشه به نفع سیستم نیست و تکیه بیش از حد بر ارباب رجوع در نهایت به ضرر سیستم تمام می شود. زیرا :

þ    عامل موفقیت سیستم (یعنی ارباب رجوع) در بیرون از سیستم قرار می گیرد و سیستم قادر به کنترل آن نیست. در نتیجه کنترلی بر سرنوشت خود ندارد و هرگز نمی تواند خود را بهبود دهد.

þ    اگر پایین آمدن بهره وری و کیفیت، از دست رفتن فرصتها، تاثیرپذیری مفرط از محیط، عدم انعطاف نسبت به تغییرات، اتلاف وقت و دوباره کاری را هزینه های سیستم تلقی کنیم , آنگاه حضور یا خروج ارباب رجوع این هزینه ها را بر سیستم تحمیل خواهد کرد. زیرا پس از اینکه ارباب رجوع با روش انجام کار کاملا آشنا شد و مشکلات سیستم را با تمام وجود احساس کرد، سیستم را ترک می کند و ارباب رجوع جدیدی وارد سیستم می شود. ارباب رجوع جدید هم روشها را یاد می گیرد  و سیستمها هربار این سرمایه های خود را از دست می دهند.

ولی اگر سیستم این وقت و هزینه را بر روی اصلاح روشهای انجام کار سرمایه گذاری کند و انجام کلیه امور اداری را خود بر عهده بگیرد و به ارباب رجوع اجازه ندهد که وارد سیستم شود، آنگاه بجای ارباب رجوع این سیستم است که یاد می گیرد و البته آموخته هایش نیز در نزد خود باقی می ماند. همچنین ابتکار عمل در دست سیستم قرار می گیرد تا جلوی بسیاری از هزینه ها هم برای سیستم و هم برای ارباب رجوع گرفته شود.

به این ترتیب، سیستم انجام کلیه امور را خود بدست می گیرد, ضرر وجود مغایرتها , ناهماهنگی ها, طولانی شدن فرآیندها و ... مستقیما متوجه خود سیستم است. آنگاه رفع این مشکلات دائمی مهم می شود. به این ترتیب جهت، وارونه شده و مشکل ارباب رجوع، از این به بعد مشکل سیستم تلقی خواهد شد.

 

حتی اگر بتوانیم بگوییم که ارباب رجوع در هر حالتی فقط دولت را بعنوان خادم خود می شناسد، پس تقسیم بندیهایی که برای تفکیک امور در درون دولت صورت گرفته نیز از نظر او اعتباری نخواهند داشت. از دیدگاه او فقط یک سیستم کلان با هدف برآورده کردن خدمت مورد نظرش وجود دارد و  مهم نیست که نشانه های فیزیکی این اجزا را در کجا می توان یافت. اگر معتقد باشیم که در مقوله خدمات رسانی حق همیشه با مشتری است دیدگاه دولت نیز نمی تواند منطبق بر دیدگاه ارباب رجوعش نباشد.

+ نوشته شده در یکشنبه 4 تیر1385ساعت 18:0 توسط ارکین بولوت | 4 نظر

با وجود اینکه مسئله گلدکوئست دیگر خیلی قدیمی شده است، ولی می بینم هنوز عده ای از مردم راجع به این شبکه توجیه نیستند و از آنجا که شیوع این مسئله در ترکمن صحرا هم چشمگیر بوده است، بر آن شدم تا کمی هم درباره گلدکوئست بنویسم.

معمولاً اولین سوالی که در جلسات Presentation پرسیده می شود این است که چقدر با شبکه بازاریابی چندلایه ای Multi Level Marketing(MLM) آشنا هستیم؟ آیا به بازاریابی شبکه ای اعتقاد داریم؟ چقدر گلدکوئست را می شناسیم؟

در روش بازاریابی MLM، محصولات یک شرکت علاوه بر روش فروش مستقیم (از طریق عوامل معمول) از طریق شبکه ای از افراد نیز به فروش می رسند. نکته اینجاست که گلدکوئست خود را به مفاهیم صحیحی همچون بازاریابی شبکه ای و MLM وصل می کند تا بصورت زیرکانه ای بتواند برای خود اعتبار کسب کند. در حالیکه مفاهیم فوق فارغ از وجود گلدکوئست و به تنهایی هم معتبرند. پس این گلدکوئست است که باید برادری خود را اثبات کند.

مثال: خانم آرایشگری در محله ما تبلیغ می کند که به ازای هر مشتری جدیدی که به او معرفی کنیم، می توانیم از یک نوبت آرایش رایگان برخوردار شویم. به نظر من این مثال، در عین سادگی، نمونه یک بازاریابی شبکه ای است که قانونی هم هست. دو فاکتور مهمی که گلدکوئست به ندرت از آن برخوردار است و به همین دلیل هم دسیسه هرمی Pyramid Scheme نامیده می شود.

جالب اینجاست که آمریکا با بیش از 13 میلیون عضو شبکه های بازاریابی، و با تکیه بر زیرساختار قوی IT ، بزرگترین بکارگیرنده شبکه های بازاریابی در جهان محسوب می شود ولی فعالیت گلدکوئست در آنجا غیرقانونی است! این را من نمی گویم. معتبرترین انجمن شناسایی شبکه های بازاریابی قانونی یعنی DSA آمریکا می گوید.

خب جهت پرهیز از زیاده گویی، ویژگیهای اساسی یک شبکه بازاریابی و MLM واقعی را با هم مرور می کنیم:

در دسیسه هرمی:

þ       شبکه کسب سودهای کلان در کوتاه مدت را وعده می کند.

þ       وجود محصول صرفاً جهت پوشاندن ساختار غیرقانونی شبکه است و محصول از ارزش معادل بازار برخوردار نیست.

þ       انباشت سرمایه در دست عده ای معدود، به کمک گردشهای مالی و بلعیدن پولهای مردم و نه فروش محصول ایجاد می شود.

þ       اگر هزینه عضویت در شبکه زیاد باشد، نشانه ای بر وجود دسیسه هرمی است.

þ    اگر شبکه مجبورتان می کند برای عضویت مقدار زیادی از کالا را در ابتدای کار خریداری کنید یا شما را بدهکار کند، نشانه ای بر وجود دسیسه هرمی است.

þ       افراد درباره مقدار پورسانتی که بطور متوسط و معقول می توانند دریافت می کنند گمراه می شوند.

þ    شبکه مشتری نهایی ندارد و بازاریابها به نوعی خود مشتری محصول هستند! یعنی شبکه فقط بازاریاب دارد. نتیجه این می شود که نمایندگان فروش فقط بر سر فروش محصول به یکدیگر تلاش می کنند.

þ       امکان بازپس دادن محصولی که به فروش نرسیده وجود ندارد. چون بازاریاب به نوعی هم مشتری نهایی تلقی می شود.

در بازاریابی چندلایه ای قانونی:

þ       در ابتدا محصولی وجود دارد که فارغ از روش بازاریابی مستقیم یا شبکه ای نیز در حال فروش است.

þ       هدف اصلی شبکه فروش محصول است و طرح پاداش دهی و پورسانت، روش انگیزش محسوب می شود.

þ       هزینه عضویت اولیه معمولاً کم و ناچیز است و لازم نیست مقدار زیادی از کالا را جهت عضویت خریداری کنید.

þ       معمولاً بازاریابها در ابتدا مشتری محصول هستند که بعداً به فکر بازاریابی محصول هم می افتند.

þ    شبکه حتماً مشتری نهایی دارد که می خواهد محصول را بخرد. در نتیجه خرید محصول بدون عضویت در شبکه بازاریابی آن و بصورت معمول نیز امکان پذیر است.

þ       چنانچه محصول به فروش نرسد، شرکت آن را پس می گیرد.

حواشی گلدکوئست:

بعضی از بازاریابهای گلدکوئست در برابر دیگران ادعا می کنند که از این به اصطلاح شغل جدید خود بسیار راضی هستند. زیرا بکارگیری روابط عمومی قوی در کار جالب است و به نوعی نوآوری هم محسوب می شود. لذا به نزدیکترین دوستان خود توصیه می کنند که از زندگی کارمندی بیرون بیایند و به دنیای نوین بیزینس وارد شوند. این مسئله ای درست است ولی اینجا هم مانند قضیه MLM این گلدکوئست است که باید برادری خود را اثبات کند.

آنها که در اصول Presentation مهارت نسبتاً خوبی دارند، به مردم می گویند گلدکوئست روابط عمومی شما را تقویت می کند و باعث دوستیهای فراوان می گردد. این هم در ادامه دروغهای فراوان اعضای Gold Quest است که از همان ابتدا با MLM خواندن شبکه آغاز می شود. ولی این کلاهبرداران خوش مشرب... حتی روابط صمیمانه افراد با نزدیکترین دوستانشان را هم برهم می زنند. از قصه دروغگویی و فریبکاری آنها همین بس که اعضای قبلی شبکه پس از مدتی اعضای جدید را تهدید می کنند که هر از چندگاهی باید نشانه ای از پیشرفت را به معرض نمایش عمومی بگذارند. مثلاً اتومبیل یا حداقل موبایلهای Finger Touch و ... بخرند !

پیامی به گلدکوئستی ها:

چه از فریبهای پشت پرده این شبکه از قبل آگاهید و چه اکنون مطلع می شوید، اگر قدری به اخلاقیات پایبندید، هرجای این شبکه هم که باشید، فعالیت خود را متوقف کنید.

+ نوشته شده در یکشنبه 28 خرداد1385ساعت 9:5 توسط ارکین بولوت | 8 نظر

آقای عزت اله فولادوند در ابتدای کتاب « در سنگر آزادی » اثر فردریش فون هایک، یک فصل گفتار مترجم بر کتاب افزوده است که به اندازه خود کتاب خواندنی است. او در ابتدای همین پیشگفتار به معرفی آرای اقتصادی مکتب اقتصادی اتریش و فون میزس هم پرداخته که بد نیست از پیام ساده و عمیق آن ما هم آگاه باشیم:

مسئله: چرا سوسیالیسم و برنامه ریزی متمرکز محال است ؟

برای نسل امروز که شاهد ویرانی دیوار برلین و سقوط نظام شوروی و شکوفایی اقتصاد چین و هندوستان پس از تکیه بر عناصر بازار آزاد بوده است شاید اثبات این قضیه مانند اثبات مجدد کرویت زمین زائد به نظر برسد. ولی در اوایل قرن بیستم چنین نبود و دنیا به گونه ای دیگر می نمود. سوسیالیسم هنوز به مقیاس وسیع محک نخورده بود. اتحاد جماهیر شوروی هنوز دوران کودکی را می گذرانید و پیش بینی شکست آینده آن در نزد عده ای کثیر به مثابه کفرگویی بود.

در این شرایط بود که فون میزس می گفت محاسبه سوسیالیستی و برنامه ریزی متمرکز بیش از یک خیالبافی نیست. او می گفت کسانی که از مرکز برنامه می ریزند، ادعا دارند می توانند پیشاپیش محاسبه کنند که مثلاً مردم به چه تعداد لباس، اتومبیل، کتاب، ساختمان اداری، پزشک و نجار نیاز خواهند داشت. سپس خواهند توانست همان تعداد را بموقع و در جاهای صحیح در دسترس همگان قرار دهند. جالبتر اینکه این هدفها همه می بایست با شریفترین انگیزه ها مثل برآوردن نیازهای حقیقی انسانها به دست آیند و نه انگیزه ای غیراخلاقی! مثل سودجویی و منافع شخصی. به این ترتیب :

1.    برنامه ریزان سوسیالیست باید درباره اینکه نیروی انسانی، منابع طبیعی، سرمایه و سایر عوامل کمیاب تولید را کجا به منظور رفع حاجات انسانی بکار گیرند، تصمیم بگیرند.

2.    ولی اگر بازاری در کار نباشد که وضع واقعی عرضه و تقاضا را انعکاس دهد، برنامه ریزان هیچ اساس عقلانی برای اختصاص منابع اقتصادی در دست نخواهند داشت.

3.       لذا نخواهند دانست که چه کسی، چقدر، چه وقت و چرا باید از اقتصاد سهم ببرد.

این فقط قیمتهای بازار است که وضع واقعی عرضه و تقاضا را منعکس می کند ... و فقط کسی که از بازار مطلع است می داند منابع کمیاب را به کدام سو هدایت کند. پس مکتب اقتصادی اتریش و فون میزس نتیجه می گرفتند که محاسبه سوسیالیستی امکان پذیر نیست. زیرا :

برنامه ریزی متمرکز، یگانه منبع اطلاعات درست یعنی بازار را از بین می برد. چیزی که برنامه ریزان بیش از هرچیز به آن نیاز دارند.

حال بشنویم از فردریش فون هایک، فیلسوف و اقتصاددان، که در تز معرفت شناسی خود بر این عقیده است که شناخت انسان- از جمله برنامه ریزان- هیچ گاه کامل نیست. بر طبق این نظریه که به تقسیم معرفت معروف است، شناخت در قالب اندیشه ها، مهارتها، اعتقادات و شیوه های عملی زندگی در میان افراد ضرورتاً پخش و پراکنده است. هرکس چیزی می داند ولی هیچکس همه چیز را نمی داند. لذا هایک معتقد است اقتصاددانان تمرکزگرا تظاهر به برخورداری از معرفتی می کنند که نه تنها از آن محرومند، بلکه اصولاً نمی توانند محروم نباشند.

برنامه ریزان هم در پاسخ به این نگرانیها می گویند که نیازی به دانستن جزئیات نیست. کافی است خطوط کلی را بدانیم تا بتوانیم فرآیندهای پیچیده اقتصادی و اجتماعی را در قالب آمارهای کلی خلاصه کنیم. از نظر هایک این کار به این می ماند که نقشه دو بعدی زمین را با نقشه سه بعدی آن اشتباه بگیریم. هرچند نقشه برای راهیابی مفید است ولی اگر بنا باشد از آن برای نمایش روابط قسمتهای مختلف هم استفاده شود، نتیجه آن می شود که مساحت آمریکای جنوبی که در واقع 11 برابر گرینلند است، با آن برابر به نظر برسد!

هایک به بحث آزادی، در موضعی بالاتر از مقایسه طرحهای اقتصادی، بسیار معتقد است... و از نظر او تعدد و کثرت ارزشها و هدفها با هیچ چیز قابل معاوضه نیست.

به این ترتیب فون هایک معتقد است همکاری و هماهنگی اجتماعی هم که مدنظر برنامه ریزان است فقط در قالب مکانیزم بازار قابل تحقق خواهد بود و در پس آنچه هیاهو و جنجال بازار به نظر می رسد، وسیعترین نظم اجتماعی و اقتصادی، با حفظ آزادی و خلاقیت انسانها، نهفته است.

به این ترتیب او نظم اجتماعی نهفته در آشفتگیهای ظاهری بازار را نظم انتزاعی می نامد. در نظم انتزاعی هرکس در حین تعقیب هدف مورد علاقه خود، از قواعدی اساسی نیز پیروی می کند که هیچکس به تنهایی آن را وضع نکرده است. به این ترتیب بازار به یک شبکه گسترده ارتباط و همکاری تبدیل می شود که ...

...

اگر اجازه بدهید باقی مطالب فلسفی و سیاسی را در همان کتاب باقی می گذارم تا خواننده محترم بدون واسطه و با استعانت از قوه پیگیری خود بتواند به درک جامع تر و عمیق تری از اندیشه های فون هایک نایل آید و با تشخیص نسبت تاکنونی خود با این فیلسوف، چیدمان اندیشه ها و عقاید سیاسی اش را در ذهن بازتنظیم نماید.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد