تـرکـمـن لِر Türkmenler

وبـلاگـها و سـایـتـهـای تـرکـمـن هـا

تـرکـمـن لِر Türkmenler

وبـلاگـها و سـایـتـهـای تـرکـمـن هـا

گل شاد

منبع :گل شاد  

 

دوباره فصل انتخابات شد و دوباره شعارها و تحلیل ها و احیاناً تخریب ها شروع شد و همه ی دانشکده در اتمسفر انتخابات فرورفت.
اما در کنار همه ی این هیاهو ها نکات جالبی نظر بعضی از دانشجویان را به خود جلب می کند. دو نفر از دانشجویان مدعی عضویت در انجمن علمی دوره هفتم شده اند! کسانی که به گواهی اسناد و شواهد اساساً در رقابت های انتخاباتی شرکت نکرده بودند. کاری که با تایید انجمن علمی دوره هفتم انجام شده است. شاید اول چیزی که به ذهن خطور می کند این است که قوانین انجمن های علمی تغییر کرده است. اما با کمال تعجب، انجمن علمی بدون وجود پشتوانه قانونی اقدام کرده است. بعد ها یکی از همین منصوبین مدعی می شود که چون در دوره جدید دانشجویان به او اعتماد کرده اند پس صلاحیت این انتصاب را داشته است.اما آقای زارع در انتخابات دوره پیش، از کاندیداتوری (به نفع بعضی از منتخبین دوره هفتم) انصراف داده و آقای کربلایی حبیب هم به دلیل این که جدیدالورود بوده است، حق کاندیداتوری نداشته است. جالب این که در "جشن بزرگ انجمن علمی" هم این دو نفر به عنوان اعضای انجمن علمی معرفی می شوند و هیچ کس اعتراض نمی کند.
با تمام این واقعیات چند سوال به ذهن خطور می کند:
1- آیا اینکه آقایان زارع و کربلایی حبیب در این دوره رای آورده اند، مجوز عضویت در دوره قبل بوده است؟ آیا این سخنشان درست است که "دیدید ما رای آوردیم،پس به حق عضو انجمن علمی شده بودیم" ؟ با این اوصاف افرادی که ممکن است سال بعد انتخاب شوند، حق عضویت در انجمن علمی فعلی را دارند.
2- آیا این دو انتصاب در نتایج انتخابات دوره جدید تاثیر نداشت؟ (مخصوصاً روی 87ایها)
3- با توجه به این که در دوره جدید انجمن علمی 4نفر از یک ائتلاف و 1نفر از ائتلاف دیگر رای آورده اند چه تضمینی وجود دارد که این اتفاق در انجمن علمی دوره جدید رخ ندهد و آن یک نفر حذف نشود؟
4- چه شخص یا اشخاصی صلاحیت این دو نفر (اعم از مقبولیت بین دانشجویان، قدرت کار و ...) برای عضویت در انجمن علمی را تایید کرده اند؟
5-اگر مرجعی غیر از رای تمام دانشجویان برای تشخیص صلاحیت اعضای انجمن علمی وجود دارد، پس چه نیازی به برگزاری انتخابات است؟
6- اگر واقعاً خود دانشجویان و رای آن ها محترم است(!) پس چه توجیهی برای این گونه کارها وجود دارد؟
در آخر اشاره به این نکته لازم است که متاسفانه این انتصابات محدود به انجمن علمی دوره هفتم نشده است و اخیراً زمزمه هایی به گوش می رسد که در شورای صنفی هم قصد حذف بعضی از منتخبین و انتصاب افرادی بر اساس چیزی غیر از رای دانشجویان را دارند!
به امید موفقیت روز افزون انجمن های علمی وشوراهای صنفی
+ نوشته شده در  یکشنبه سوم آذر 1387ساعت 4:48 بعد از ظهر  توسط گل شاد  |  یک نظر

http://blog.ice-lingen.de/content/binary/happy_birthday_cake.jpg http://i130.photobucket.com/albums/p264/kerry_k82/funny_birthday.jpg
+ نوشته شده در  سه شنبه هفتم آبان 1387ساعت 12:34 بعد از ظهر  توسط گل شاد  |  5 نظر

فرشته ای از آسمان به زمین آمد تا با خود کمی هیزم ببرد . مردی از او پرسید : این هیزم ها را به کجا میبری ؟ فرشته گفت : به بهشت ... مرد گفت بهشت ؟!!! بهشت که هیزم نمی خواهد شاید آنرا برای جهنم می خواهی... فرشته تکرار کرد نه گفتم برای بهشت می خواهم . مرد با تعجب پرسید برای چه ؟ فرشته گفت : می خواهم با هیزم ها بهشت را به آتش بکشم تا ببینم بعد از آن چه کس خداوند را دوست دارد و عشق می ورزد... و رفت
+ نوشته شده در  چهارشنبه هفدهم مهر 1387ساعت 10:59 قبل از ظهر  توسط گل شاد  |  یک نظر

زن متولد آبان طناز و زیبا، خانه دار و گرم، حسود و انتقامجو، رازدار،‌ موقع شناس و در بعضی اوقات جاه طلب است. اگر یک دختر متولد آبان عاشق شما شد، بدانید که مردی برتر هستید.زن متولد آبان دارای یک زیبایی عمیق و اسرار آمیز است. او جذاب، مغرور و اعتماد به نفس است، امایک نکته اساسی وجود دارد که می گوید: چرا مرد به دنیا نیامده ام.علاقه نهایی به اینکه کاش مرد به دنیا آمده بود چنان است که هرگز خود را صد در صد زن نمی داند.اگر عاشق زنی هستید که در این ماه به دنیا آمده باید مراقب زندگی خود باشید. منظور من از این حرف آن نیست که او موجودی خشن و فاقد ظرافت های زنانه است، درست برعکس او به قدر کافی طناز و دلفریب است با این تفاوت که ذاتا آرزوی مرد بودن را همیشه در دل خود می پروراند. یکی از خصوصیات فوق العاده و بارز این زن قدرتعجیب وی در استفاده از موقعیت است. او به آن عده از هم جنسان خود که حالت معشوقه، زن کدبانو، مادر فداکار و امثالهم را دارند، دیده حقارت می نگرد، زیرا معتقد است که زن از لحاظ قدرت روحی چیزی کمتر مرد نیست. او قادر است که خواسته های خود را به خوبی کنترل کند، اما اگر موقعیت را مناسب دید، به خواسته های زنانه خویش نیز به زیباترین وجه ممکن جامه عمل می پوشاند. او خیلی خوب می داند که نظر یک مرد را چطور باید به خود جلب کرد و برای این کار همیشه شیوه هایی بکار می برد که مشابه آن قبلا وجود نداشته است. او تا از نتیجه روش خود کاملا مطمئن نباشد آن را بکار نمی برد و هرگز شیوه را دو بار مورد استفاده قرار نمی دهد.اگر در نظر دارید توجه یک چنین دختر متولد آبان را به خود جلب کنید، به این نکته توجه داشته باشید که او کسی نیست که برای مدتی طولانی به دانه هایی که برایش در دام می ریزد، توجه کند. بیشتر دختران متولد این ماه مرد صفت هستند، از آن گذشته باید به شما بگویم که چشمان جذاب و پرحالت او شاید خیلی بهتر از خودتان افکار شما را بخواند، در نتیجه تقریبا این احتمال بهیچوجه وجود ندارد که بتوانید یک نقشه پنهانی در مورد او به موقع اجرا بگذارید. یکی از آن جملات رومانتیک و عاشقانه ای را که برای هر دختری خیال انگیز است، زیر گوش او زمزمه کنید و ببینید که چطور نگاه نافذ و سرد خود را به شما می اندازد و چطور به شما می فهماند که فکرتان را خوانده است. به قول یکی از روانشناسان معروف، زن متولد آبان یک دستگاه کامل فکر خوانی است، به این ترتیب فقط مطالبی را عنوان کنید که صادقانه به آنها اعتقاد دارید، در غیر این صورت او حرکات و گفتار شما را نوعی توهین به خود تلقی خواهد کرد. به شما توصیه می شود که هر کار می کنید بکنید اما به او توهین نکنید. او در مقابل توهین و تحقیر عکس العمل از خود نشان می دهد. از کسانی که ندانسته به او توهین کرده اند، بپرسید تا بدانید که شدت عکسالعمل او در مقابل توهین آنها چه بوده است. همین قدر می توان گفت که او می تواند حس انتقام جویی شدید خود را در ورای یک لبخند و یک خونسردی ذاتی و ظاهری پنهان نگاه دارد.او ممکن ایت به طور عادی زنی خوددار، مغرور، آمر و به گونه ای طعنه آمیز، سرد و بی تفاوت باشد و آن وقت ناگهان تبدیل به یک پارجه آتش و یک دیگ بخار بشود. او می تواند معصومانه ترین عشق ها و زهرآگین ترین نفرت ها را داشته باشد و بالاخره او می تواند گاه مثل کبوتر عاشق پیشه و گاه خشن و سرد مثل پولاد باشد، اما در هرحال شما یک چیز می توانید بطور حتم داشته باشید و آن این است که او به هر صورت زنی کم مایه و بی معنی و بی هوش نخواهد بود. از عجایب طبیعت قدرت عجیب این زن در ایجاد ترس و تشویش در دل دشمنان است و به قول معروف بر پشت دشمنان او از ترس عرق سرد می نشیند و این کار را با آنچنان مهارت و تبحری انجام می دهد که بسیاری آن را حمل بر سحر و افسون می دانند. اگر شما نظر او را به خود جلب کردید، تقریبا دیگر راه فراری برایتان باقی نمی ماند و از آنجا که حس ششم این زن فوق العاده قوی است، در همان نظر اول می تواند مرد آینده زندگی خود را تشخیص بدهد و سپس به گونه ای اسرار آمیز و رویا انگیز تصمیم و نیت خود را به وی القا می کند. در یک چنین حالتی عکس العمل شما از دو حالت خارج نخواهد بود: یا تسلیم عشق افسون می شوید و در دام محبت او اسیر خواهید شد و یا همانند موجودی زخم خورده، راه فرار در پیش می گیرید، غافل از اینکه این زخم کاری است و راهی به جایی ندارید. به این ترتیب، بهترین راه حل برای شما این است که دست و پای خود را گم نکنید و با کمال دقت مراقب گردش چرخ زندگی باشید و بفهمید که در چه جهتی حرکت می کند، او حکمت و راز و رمز زندگی را خوب میداند و به شما یاد خواهد داد. شما لااقل از یک جهت می توانید خوشحال باشید و بفهمید که در چه جهتی حرکت می کند، او حکمت و راز و رمز زندگی را خوب می داند و به شما یاد خواهد داد. شما لااقل از یک جهت می توانید خوشحال باشید و آن این است که این زن مغرور و برتر شما را قابل انتخاب شدن دانسته است. زن متولد آبان، برغم برخی صفت های مردانه ای که دارد، کسی نیست که از مشاهده ضعف در مرد چشم پوشی کند. او جستجو گر مردی است شجاع و جاه طلب که با قدرت بر وی حکومت کند و موجب افتخار او باشد، بدون اینکه مزاحمتی برای غرور و طبع بلند او فراهم بیاورد. او می خواهد که این مرد قوی تر، خوش قیافه تر از یک حد متوسط باشد. وجود یک هوش خارق العاده در این مرد، برای آنکه بتواند با فکر بلند پرواز او برابری کند، از ضروریات است و برای تکمیل کار لازم است که قدری عقاید فلسفی نیز چاشنی این هوش و درایت خود بکند.به این ترتیب، به نفع شماست که به جای تقلا برای رهایی از بنده های عشق پرجاذبه و قدرتمند او سعی کنید یاد بگیرید که چطور باید حرکات و رفتاری برتر داشته باشید و در این بازی عشق پیروز از کار در آیید. آنچه که به هنگام وقوع یک چنین حادثه ای در وهله اول، نظر شما را به خود جلب خواهد کرد، این است که می بینید اطرافیانتان شما را از انکه توایسته اید مورد توجه این زن قرار بگیرید، برتر از خود به حساب می آورند. این حالت و موقعیت را دست کم نگیرید. از نظر روان شناسی بسیاری از مردم موفق کسانی می باشند که اطرافیان ایشان، آنها را برتر و بالاتر از خود می دانند بدون اینکه شاید واقعا قابلیت های لازم برای موفقیت های مزبور را داشته باشند. از این لحظه به بعد نظر شما در زندگی باید متوجه هدف های بالاتری باشند.اگر روزی توانستید مورد توجه یک زن متولد آبان قرار بگیرید و در حریم عشق و زناشویی روابط نزدیک و صمیمانه ای با او برقرار کنید، می توانید تصور کنید که از بسیاری جهات یک مرد منحصر به فرد هستید، کما اینکه باید مطمئن باشید که عشق او به هیچ صورت شباهتی به عشق های دیگری که احتمالا در زندگی شما وجود داشته اند، ندارد. پس از شعله ور شدن آتش یک چنین عشقی، شما مهمترین هدف زندگی او خواهیدشد.اگر او تمام و کمال تحت تأثیر سیاره پلوتو، که سیاره خاص ماه آبان است باشد، قطعا نسبت به شما وفادار است و حداکثر سعی ممکن را به عمل می آورد تا موجبات رضایت خاطر شما را فراهم کند و اگر شما از زمره کسانی که قوی الاراده و توانا و رام نشدنی باشند، او از حربه برنده صبر و تحمل برای خنثی کردن مقاومت شما استفاده خواهد کرد. لابد دو کلمه صبر و تحمل نظر شما را به خود جلب کرد، حق دارید، بسیاری از مردان شایعات زیادی درباره صبر بی پایان زن متولد آبان شنیده اند و باید در اینجا گفت که این شایعات حقیقت دارند. نهاد این زن سرشار از یک صبر ایوبی است اما به علت تسلط بر نفس خیلی خوب می تواند این حس خود را نیز مثل احساسات دیگر خویش تحت کنترل بگیرید و تنها در یک مورد است که او نه می تواند و نه می خواهد که از این صبر استفاده کند و آن هم موقعی است که پای عشق در میان باشد. برای زن متولد آبان اندکی علاقه و اندکی نفرت مفهوم ندارد، او یا عاشق است یا دشمن و در غیر این صورت کاملا بی تفاوت و بی اعتناست. شما اگر به تمام مقدسات عالم سوگند بخورید که این همسر متولد آبان شما بوده است که به هنگام عصبانیت تمام ظرف ها راشکسته و تمام پرده ها را پاره کرده است، کسی باور نخواهد کرد، آخر چطور ممکن است زنی این چنین مغرور، مسلط به خود، خونسرد و دوست داشتنی دست به یک چنین اعمالی زده باشد. نکند نقشه ای در سر دارید و می خواهید او را به انجام کارهای نکرده متهم کنید. اما این فقط ستاره شناس ها هستند که به داغ دل شما واقف هستند و می دانند که این ز زن متولد آبان با ترس بیگانه است و در عرصه مشکلات خود را به آب و آتش می زند و در دل طوفان به سوی هدف می شتابد و با جرأت فراوان با مخاطرات مواجه می شود و سرانجام او را می بینیم که به گونه ای شگفت انگیز بر تمام موانع پیروز شده و موقعیت برتر خود را حفظ می کند. این زن بر خلاف اکثر زنها رازدار است و خدا می داند که در گنجینه دل خویش چه اسراری نهفته دارد. او سخت مایل است که به اسراردیگران واقف گردد، در حالی که هیچگاه مقابله به مثل نمی کند و یا آنچه را از دیگران شنیده است، هرگز بازگو نمی نماید( مگر اینکه این کار موجب برد و یا موفقیت او بشود.)آنچه در این مورد می توان گفت این است که هرگز سعی نکنید به این اسرار پی ببرید. در دل این زن یک بخش خصوصی وجود دارد که هرگز کسی موفق به راه یافتن به آن نمی شود. این بخش ازقلب و روح او منحصرا از آن خود اوست.زنی که در هشتمین ماه سال متولد شده است، بسیار قابل اعتماد است، اما همیشه این احتمال وجود دارد که پای برتری و غرور او در میان باشد که در این صورت وضع کلی تغییر پیدا می کند. زن متولد آبان نسبت به افراد پر قدرت و شایسته و لایق شدیدا وفادار است و در مقابل به افراد ضعیف النفس و نالایق گوشه چشمی هم نمی اندازد. ارزش فراوانی که زن متولد آبان ماه برای دوستی روابط انسانی قائل می شود، استثنایی است.او دوستان خود را از بین افراد طبقات بالا و هوشمندان انتخاب می کند و سپس اشخاصی را که واجد ارزش های لازم برای دوستی با خود تشخیص می دهد، برای تمام عمر نگاه می دارد و بقیه را مانند زباله دور می ریزد. در طبیعت و ذات این زن عزمی آهنین و استقامتی بی پایان به ودیعه گذاشته شده است. تکیه کامل به قدرت درونی موجب پیدایش برخی تغییرات فکری در وی می شود، به نحوی که ممکن است در طول حیات خویش عقاید گوناگونی پیدا کند و به راه افراط و تفریط حتی در عقاید مذهبی قدم بگذارد. یک زن متولد آبان آنچنان اعتماد به نفسی دارد که اصلا لازم نمی بیند برای زندگی از قوانین و رسوم و آداب پیروی کند. او خود را ملزم به پیروی از هیچ قانونی جز قانون اراده و میل خود نمی داند. حتی در کار عشق و عاشقی، اگر شرایط اوضاع و احوال به گونه ای باشد که اجرای ازدواج را غیر ممکن کند، او بدون اینکه کوچکترین ارزشی برای حرف مردم قائل شود و یا بدون توجهی به اعتراض دیگران با مرد محبوب خود زیر یک سقف زندگی خواهد کرد. در یک چنین مورد غیر عادی او واقعا به مرد محبوب خود عشق می ورزد وانتقادات و بدگویی های جامعه هرگز نمیتواند این زن شجاع را از حرکت بسوی راهی که صورت فلکی برایش تعیین کرده است، باز دارد. برغم شخصیت قوی و بارزی که زن متولد آبان دارد، خواهان برتری مرد خویشتن است، به نحوی که به جای آنکه سعی کند حاکم بر وی باشد، زیرکانه تدابیری می چیند تا زمینه ای برای پیروزی او فراهم بشود. نسبت به آینده مرد محبوب خود علاقه زیادی از خود نشان می دهد. پس از ازدواج ترجیح می دهد که خانه دار بماند.(مگر اینکه شما واقعا مرد دلخواه او نباشید و مخارج منزل را چنانکه مورد نظر بوده است، تأمین نکنید و یا اینکه کار او برای اجرای برنامه مخصوصی ضرورت پیدا کند). او ممکن است در زندگی خصوصی و داخل خانه شدیدا با شما جر و بحث کند، اما در مجامع و در برابر دیگران به اندازه مادر پشتیبان شماست. او به هیچ عنوان و تحت هیچ شرایطی اجازه نمی دهد که کسی زیانی به شما وارد بیاورد یا شما را آلت دست خود بکند، و کسی که بخواهد دست به چنین کاری بزند، مسلما از انتقام جویی او در امان نخواهد بود. زن متولد آبان عاشق خانه و زندگی خویش است و منزل را همیشه در نهایت پاکی و تمیزی نگاه می دارد، به نحوی که به قول معروف از تمیزی برق می زند. غذا هم همیشه سر ساعت و سرو می شود و امور منزل پیوسته تحت کنترل هستند و اگر مشاهده کردید که جز این است، ‌بدانید که یک پیشامد ویا اشتباه شما غرور بی پایان او را جریحه دار ساخته است. او هر دو ماه یک بار اسباب و اثاثیه یکی از اتاق ها را بیرون می ریزد زیرا سخت از بازیافتن اشیایی که در گوشه و کنار فراموش شده اند، خوشحال می شود( به این ترتیب باید سخت مراقب باشید که فلان کاغذی که بوی عطر زنانه از آن استشمام می گردد و یا مطلبی خصوصی روی آن نوشته شده است، گوشه کنار و یا توی جیب لباس کهنه شما جا نمانده باشد) او با لذت به همه چیز ظنین هست و اگر مدرکی دال بر خیانت و بی وفایی از شما پیدا کند، توفان به پا خواهد کرد. برای مجسم کردن خشم او هیچ منظره ای گویاتر از ابر قارچی شکل ناشی از یک انفجار اتمی در آسمان نیست، با این احوال در مقابل او اصلا سعی نکنید که کنجکاوی مشابهی داشته باشد زیرا این هرگز به نتیجه نمی رسد و هر قدر هم شما در استفاده از موقعیت های مناسب زبردست باشید، باز محال است بتوانید به خواسته های قلبی او پی ببرید. او نظر بودجه اعمال زن متولد آبان به کلی غیر قابل پیش بینی است. او ممکن است سال ها تمام پول های خود را پس انداز کند و سپس ناگهان مثل کسی که از خواب بیدار شده باشد، شروع به ولخرجی و اسراف کند. در هر حال او عاشق پول است، چه آن را یک ریال یک ریال جمع کند و چه هزار تومان هزار تومان خرج کند.در مورد خرج کردن، یک اصل را هرگز از یاد نمی برد و آن حفظ شخصیت در عرصه مسائل مالی و اقتصادی است به این معنی که با وسواس مراقب است و این استعداد در او وجود دارد که هر روز ترقی بیشتری پیدا کند. زن متولد آبان عاشق قدرت است و حاضر است خیلی از منافع را فدای کسب قدرت کند. یک دندگی و تلافی کردن یکی دیگر از خصوصیات زن متولد آبان است. اگر به او یک دروغ بگویید، او به شما دو دروغ خواهد گفت. اگر شما یک هفته با او حرف نزنید، او دو هفته مهر سکوت بر لب خواهد زد. به این ترتیب، اگر می خواهید از کار او انتقاد کنید، بهتر است آن را به عهده کس دیگری واگذار کنید، زیرا هر انتقادی موجب دو ماه قهر او می شود. او از خطاهای کوچک شما، به شرط آنکه بفهمد روی منظور خاصی در آن نبوده است، در می گذارد. این نکته را هم به خاطر داشته باشید که حس تشخیص در این زن به اندازه حس انتقام جویی او قوی است، پس می توانید مطمئن باشید که خوبی های شما را هم نیز دو برابر جبران خواهد کرد. رفتار مادرانه او با کودکان به ظاهر سرد است و بچه ها پیش خود فکر می کنند که مادر چندان به آنها علاقه مند نمی باشد. اما کودکان در جوار او خود را در پناه یک نیروی قوی احساس خواهند کرد.مادر متولد آبان اجازه نمی دهد استعداد بچه هایش بیهوده ازبین برود. او ممکن است هر روز ساعت ها وقت خود را صرف مشخص کردن هدفهای عالی کودکان خویش نماید و در رساندن ایشان به این اهداف از هیچ نوع کمک و مساعدتی فروگذار نمی کند. بچه ها به هنگام مواجه شدن با مسائل و مشکلات زندگی، او را رهبر و مشاور قدرتمندی می یابند زیرا وقوف او بر اسرار طبیعت انسانی به وی امکان می دهد یک مشاور خوبی باشد. این زن به کودکان خود می آموزد تا با شجاعت با موانع و مشکلات روبر بشوند. گذشت و چشم پوشی فراوان او از خلافکاری بچه هایش اگر توسط پدر جبران نشود، می تواند نتایج سویی در بر داشته باشد. او نسبت به کسانی که تهدیدی برای آزادی و شادی بچه های خود باشند، بسیار بی رحم و انتقامجو است و متأسفانه این امر شامل حال شوهر او و پدر بچه نیز می گردد. اگر سخت گیری های شما نسبت به کودکانتان بیش از حدی باشد که او آن را قابل قبول می داند، بی رودربایستی توی روی شما می ایستد. زن متولد آبان ماه به رنگهای قرمز جگری، حنایی و بنفش علاقه فراوان دارد و سعی می کند از این رنگها در تزئین منزل استفاده نماید.زن می تواند در نهایت متانت و آرامش، صحنه یک جنگ بزرگ را اداره کند آبان یعنی آرمان غریزه سمبل: کژدم عنصر وجود: آب شعار: من آرزو می کنم سنگ خوش یمن: سیلیس سیّاره: پلوتو فلّز وجود: آهن شخصیّت: ثابت رنگ محبوب: قرمز تیره - تأثیر پذیر حسّاس راهنمای تعیین کننده
+ نوشته شده در  چهارشنبه هفدهم مهر 1387ساعت 10:44 قبل از ظهر  توسط گل شاد  |  2 نظر

در باغ « بی برگی » زادم و در ثروت « فقر » غنی گشتم. و از چشمه « ایمان » سیراب شدم. و در هوای « دوست داشتن » ، دم زدم. و در آرزوی « آزادی » سر بر داشتم. و در بالای « غرور » ، قامت کشیدم. و از « دانش » ، طعامم دادند. و از « شعر » ، شرابم نوشاندند. و از « مهر » نوازشم کردند. و « حقیقت » دینم شد و راه رفتنم. و « خیر » حیاتم شد و کار ماندنم. و « زیبایی » عشقم شد و بهانه زیستنم. «دکتر علی شریعتی»
+ نوشته شده در  چهارشنبه هفدهم مهر 1387ساعت 10:33 قبل از ظهر  توسط گل شاد  |  یک نظر

قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند میشود همه از هم میپرسند " چه کس مرده است؟ " چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است . قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام . یکی ذوق میکند که ترا بر روی برنج نوشته،‌یکی ذوق میکند که ترا فرش کرده ،‌یکی ذوق میکند که ترابا طلا نوشته ،‌یکی به خود میبالد که ترا در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و ... ! آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی کنیم ؟ قرآن ! من شرمنده توام اگر حتی آنان که ترا می خوانند و ترا می شنوند ،‌آنچنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند . اگر چند آیه از ترا به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد میزنند " احسنت ...! " گویی مسابقه نفس است ... قرآن !‌ من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه ،‌خواندن تو آز آخر به اول ،‌یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان که ترا حفظ کرده اند ،‌حفظ کنی ، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند . خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو . آنانکه وقتی ترا می خوانند چنان حظ می کنند ،‌گویی که قرآن همین الان به ایشان نازل شده است. آنچه ما باقرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیدیم
+ نوشته شده در  چهارشنبه هفدهم مهر 1387ساعت 10:30 قبل از ظهر  توسط گل شاد  |  یک نظر

هیچ کس اشکی برای ما نریخت
هر که با ما بود از ما می گریخت
چند روزی هست حالم دیدنیست
حال من از این و آن پرسیدنیست
گاه بر روی زمین زل می زنم
گاه بر حافظ تفاءل می زنم
حافظ دیوانه فالم را گرفت
یک غزل آمد که حالم را گرفت:
ما زیاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
+ نوشته شده در  جمعه یکم شهریور 1387ساعت 10:51 قبل از ظهر  توسط گل شاد  |  5 نظر


در روزگارى که بستنى با شکلات به گرانى امروز نبود، پسر ١٠ ساله‌اى وارد قهوه فروشى هتلى شد و پشت میزى نشست. خدمتکار براى سفارش گرفتن سراغش رفت.

- پسر پرسید: بستنى با شکلات چند است؟

- خدمتکار گفت: ٥٠ سنت
پسر کوچک دستش را در جیبش کرد، تمام پول خردهایش را در آورد و شمرد. بعد پرسید:
- بستنى خالى چند است؟
خدمتکار با توجه به این که تمام میزها پر شده بود و عده‌اى بیرون قهوه فروشى منتظر خالى شدن میز ایستاده بودند، با بی‌حوصلگى گفت:
- ٣٥ سنت
- پسر دوباره سکه‌هایش را شمرد و گفت:
- براى من یک بستنى بیاورید.
خدمتکار یک بستنى آورد و صورت‌حساب را نیز روى میز گذاشت و رفت. پسر بستنى را تمام کرد، صورت‌حساب را برداشت و پولش را به صندوق‌دار پرداخت کرد و رفت. هنگامى که خدمتکار براى تمیز کردن میز رفت، گریه‌اش گرفت. پسر بچه روى میز در کنار بشقاب خالى، ١٥ سنت براى او انعام گذاشته بود
+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و دوم مرداد 1387ساعت 12:33 بعد از ظهر  توسط گل شاد  |  2 نظر

گفت: بخوان ناب ترین ایه عشاق را
سبزترین زمزمه باغ را
رونق افتاب را
گفت: بخوان پاک ترین ایه توحید را
جلوه تابنده خورشید را
طلعت ناهید را
گفت: بخوان ابروی اب را
روشنی و پاکی مهتاب را
ائینه ناب را
گفت بخوان اینهمه


خواندم یا فاطمه یا فاطمه یا فاطمه...

+ نوشته شده در  یکشنبه نوزدهم خرداد 1387ساعت 2:30 بعد از ظهر  توسط گل شاد  |  2 نظر

ارسطو : طبیعت مرغ اینست که از خیابان رد شود
مارکس : مرغ باید
از خیابان رد میشد. این از نظر تاریخی اجتناب‌ ناپذیر بود
جرج بوش : این عمل
تحریکی مجدد از سوی تروریسم جهانی بود و حق ما برای هر نوع اقدام متقابلی که از امنیت ملی ایالات متحده و ارزشهای دموکراسی دفاع کند محفوظ است

خاتمی: چون می‌خواست با مرغ های آن طرف خیابان گفتگوی تمدنها بکند
لات محل : به گور پدرش میخنده! هیشکی نمتونه تو محل ما از خیابون رد بشه، مگه
چاکرت رخصت بده
ریاضیدان : مرغ را چگونه تعریف میکنید؟

نیچه: چرا که نه؟
فروید: اصولاً مشغول شدن ذهن شما با این سؤال
نشان میدهد که به نوعی عدم اطمینان جنسی دچار هستید
داروین: طبیعت با گذشت زمان
مرغ را برای این توانمندی رد شدن از خیابان انتخاب کرده است
اینشتین : رابطهء
مرغ و خیابان نسبی است

سیمون دوبوار: مرغ نماد زن و هویت پایمال‌شدهء اوست. رد شدن از خیابان در واقع کوشش بیهودهء او در فرار از سنتها و ارزشهای مردسالارانه را نشان میدهد
روانشناس : آیا در درون هر کدام از ما خود یک مرغ نیست که میخواهد از
خیابان رد شود؟
نیل آرمسترانگ : یک قدم کوچک برای مرغ،
و یک قدم بزرگ برای مرغها


حافظ: عیب مرغان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت، که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
فردوسی
: بپرسید بسیارش از رنج راه، ز کار و ز پیکار مرغ و سپاه
ناصرالدین‌شاه : یک
حالتی به ما دست داد و ما فرمودیم از خیابان رد شود. آن پدرسوخته هم رد شد


سعدی : و مرغی را شنیدم که در آن سوی خیابان و در راه بیابان و در مشایعت مردی آسیابان بود. وی را گفتم: از چه رو تعجیل کنی؟ گفت: ندانم و اگر دانم نگویم و اگر گویم انکار کنم
ماکیاولی: مهم اینست که مرغ از خیابان رد شد. دلیلش هیچ اهمیتی
ندارد. رسیدن به هدف، هر نوع انگیزه را توجیه میکند

 

+ نوشته شده در  یکشنبه نوزدهم خرداد 1387ساعت 2:29 بعد از ظهر  توسط گل شاد  |  2 نظر

پنج وارونه چه معنا دارد ؟ برادر کوچکم از من پرسید من به او خندیدم ، کمی آزده و حیرت زده گفت روی دیوار درختان دیدم ، باز هم خندیدم گفت : دیروز خودم دیدم پسر همسایه پنج وارونه به دختری میداد آنقدر خنده برم داشت که طفلک ترسید بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم: بعدها وقتی باریدن بی وقفه درد سقف دیوار دلت را خم کرد بی گمان میفهمی پنچ وارونه چه معنا دارد
+ نوشته شده در  شنبه بیست و یکم اردیبهشت 1387ساعت 1:53 بعد از ظهر  توسط گل شاد  |  2 نظر

کوه بلندی بود که لانه عقابی با چهار تخم، بر بلندای آن قرار داشت. یک روز زلزله ای کوه را به لرزه در آورد و باعث شد که یکی از تخم ها از دامنه کوه به پایین بلغزد. بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه ای رسید که پر از مرغ و خروس بود. مرغ و خروس ها می دانستند که باید از این تخم مراقبت کنند و بالاخره هم مرغ پیری داوطلب شد تا روی آن بنشیند و آن را گرم نگهدارد تا جوجه به دنیا بیاید. یک روز تخم شکست و جوجه عقاب از آن بیرون آمد . جوجه عقاب مانند سایر جوجه ها پرورش یافت و طولی نکشید که جوجه عقاب باور کرد که چیزی جز یک جوجه خروس نیست. او زندگی و خانواده اش را دوست داشت اما چیزی از درون او فریاد می زد که تو بیش از این هستی. تا این که یک روز که داشت در مزرعه بازی می کرد متوجه چند عقاب شد که در آسمان اوج می گرفتند و پرواز می کردند. عقاب آهی کشید و گفت ای کاش من هم می توانستم مانند آنها پرواز کنم. مرغ و خروس ها شروع کردند به خندیدن و گفتند تو خروسی و یک خروس هرگز نمی تواند بپرد اما عقاب همچنان به خانواده واقعی اش که در آسمان پرواز می کردند خیره شده بود و در آرزوی پرواز به سر می برد. اما هر موقع که عقاب از رویایش سخن می گفت به او می گفتند که رویای تو به حقیقت نمی پیوندد و عقاب هم کم کم باور کرد. بعد از مدتی او دیگر به پرواز فکر نکرد و مانند یک خروس به زندگی ادامه داد و بعد از سالها زندگی خروسی، از دنیا رفت. توهمانی که می اندیشی، هرگاه به این اندیشیدی که تو یک عقابی به دنبال رویا هایت برو و به یاوه های مرغ و خروسهای اطرافت فکر نکن
+ نوشته شده در  شنبه سی و یکم فروردین 1387ساعت 1:49 بعد از ظهر  توسط گل شاد  |  یک نظر

همه می گن عاشق می سوزه و معشوق ناز می کنه..ولی سخته که معشوق باشی..چون همیشه آخر قصه ها باید عاشق و معشوق به هم برسن نمی تونی بگی نه...نمی تونی بگی آره چون تو عاشقش نیستی...باید چیکار کرد..؟؟عاشقا بی انصافن.......

میشه عاشق یکی باشی که عاشقته یا فقط باید پذیرفت؟؟؟

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و هشتم فروردین 1387ساعت 7:20 بعد از ظهر  توسط گل شاد  |  یک نظر

در این دانشکده باشد اتاقی/ که نام سردرش شورای صنفی/ مکان عده ای معلوم و مجهول/ ز غم آزاد و رسماَ شاد و شنگول/ درش دروازه و پر رفت و آمد/ کویری را رباطی کهنه ماند/ در این درگه بباشد بیش قالش/ هر آنکس بیش باشد دستمالش/ نمی دانم شود مجوع 10 تا/ دقایق را که من بودم در آنجا/ کلاهم گر در آن اطراف افتد/ بپوسد تا گذار من نیافتد/ جدیداَ انتخاباتی نمایند/ روند بعضی و بعضیها درآیند/ نمی دانم چه دارد در اتاقش/ که دندان تیز کردند از برایش/ نمی دانم از این جوشنده دیگش/ چه خواهد گشت فردا را نصیبش/ چنین دیگی که بهر ما نجوشد/ چه فرقی در درونش ... بجوشد/ تمام عمر را گر من بسایم/ به از اینکه بدین شورا درآیم/ یکی آمد که از شورا بگوید/ کمی زشتی ز ذهن من بشوید/ بگوید حسن بیش از حد شورا/ که گردد کعبه ی آمال دلها/ بگفتا طعم خوب و ناب شورا/ بگفتم از برای عده ای. ها!؟ بگفتا این اتاقک بهر جمع است/ و حتماَ این حضور بنده کم هست!؟ بگفتا تو بیا. اینجا قشنگ است/ بگفتم هر یه رنگش هفت رنگ است/ در این خانه چگونه جای ما هست/ که صاحبخانه اش این بعضیا هست/ نهادم وا همه مثبت وَ منفی/ رها کردم چنین شورای صنفی
+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و هفتم فروردین 1387ساعت 6:14 بعد از ظهر  توسط گل شاد  |  یک نظر

یه شب که من حسابی خسته بودم *همینجوری چشـــــــــامو بسته بود *سیاهی چشام یه لحــظه سر خورد *یه دفعه مثل مرده هـــــــا خوابم برد *تــو خواب دیدم محشر کــبری شده *محکـمــة الهــــی بــر پــــا شـــده *خـــدا نشستـه مــردم از مــرد و زن *ردیف ردیف مقــابلش واستــــــــادن *چرتکه گذاشتــه و حساب می کنـه *به بنده هاش عتاب خطاب می کنـه *میگه چـرا این همــه لج می کنیـد *راهتــونو بـی خـودی کج مـی کنیـد *دلای غــم گرفتــه رو شــ¬¬ــاد کنیــد *بـا فکــرتـون دنیــــا رو آبــــــاد کنیـد *عقــل دادم بـریـــد تــدبـّــــر کـنیــد *نـه اینکه جای عقلو کـــــاه پر کنیـد *مــن بهتون چقد مــــاشالاّ گفتــم *نیـــــــافریـده بــاریکــــــلاّ گفتـــم *من که هـواتونو همیشـه داشتـــم *حتی یه لحظه گشنه تون نذاشتـم *امــــا شمـا بازی نکـــرده باختیـــد *نشستید و خـدای جعلی ساختیـد *یه جو زمین و این همه شلوغــی؟ *این همه دیــن و مذهب دروغــی؟ *حقیقتـاً شماهـــا خیـلی پستـیـن *خر نبـاشیـن گــاوو نمـی پرستین *از تـوی جـم یکی بـُلن شد ایستاد *بُـلن بـُلن هــی صلـــوات فرستـاد *از اون قیافه های پـشـم و پـیـلـی *ازاون اعُجوبـه های چـرب و چـیـلی *گف چرا هیشکی روسری سرش نیست *پس چرا هیشکی پیش همسرش نیست *چــرا زنـا ایـــن جـــوری بد لبــاسن *مــردای غیـــــرتــی کجــا پلاسـن؟ *خــدا بهش گف بتمـرگ حرف نــزن *اینجا کـــه فرقی نـدارن مــــرد و زن *یــارو کِنِف شــد ولــی از رو نــرفت *حرف خــدا از گـوش اون تو نـرفـت *چشاش مـی چرخه نمی دونم چشه *آهان می خواد یواشکی جــیم بشــه *دید خـدا یـــه کمی سرش شلوغـــه *یواش یواش شـد از جماعت جــــــدا *بــا شکمـی شبیـــه بشکـــــة نفت *یهو ســرش رو پایین انـداخت و رفت *قــراولا چـــن تــــــا بهش ایس دادن *یــارو وا نستاد تـــا جلوش واستـادن *فوری در آورد واسه شون چک کشید *گف ببرید وصــول کنیـد خوش بشیـد *دلــــم بـــــرای حــوریـا لـــــــک زده *دیـر بــرســم یکــی دیگــه تـک زده *اگــــر نرم حوریــــه دلگیر میشــــه *تو رو خــــدا بذار برم دیر میشـــــه *قراول حضــرت حــق دمش گــــرم *بـا رشـوه ی خیلی کلـون نشد نـرم *گــوشای یــارو رو گرف تو دستـش *کشون کشون بردویه جایـی بستش *رشوه ی حاجـی رو ضمیمــه کــردن *تـوی جهنـم اونــــــــو بیمــه کـــردن *حاجیــه داش بـُلن بُـلن غر مـــی زد *داش روی اعصـابـــــا تلنگر مــــی زد *خدا بهش گف دیگه بس کـن حاجـی *یه خورده هم حبس نفس کن حاجی *ایـن همـــــــــه آدم رو معــطّل نکـن *بگیـر بشین این قــــده کل کل نکــن *یـــه عا لــــمه نامــه داریـم نخــونده *تــــــازه ، هنوز کُرات دیگــــه مـونده *نامــه ی تـو پر از کـــارای زشتـــــه *کی به تو گفتـه جات توی بهشتــــه ؟ *بهش جـــــای آدمـــــای بـاحالـــــه *ولت کنـــــم بری بهش ؟ محالـــــه *یادتـــــه کـه چقد ریا می کـــــردی *بنده هــای مـارو سیـا مـــی کردی *تا یـــه نفر دور و بـرت مـی دیــدی *چقد ولا الضّــــا لّینـومـی کشیـدی *این همه که روضه ونوحـه خونـدی *یه لقمه نون دست کسی رسونـدی؟ *خیال می کردی ما حواسمــون نیس *نظم نظام هستی کشکی کشکی س؟ *هر کـــــاری کـردی بچــه هـا نوشتن *می خوای برو خـودت ببین تـــو زونکن *خلاصـــه وقتی یـارو فهمید اینـــه *بـــــازم دُرُس نمـی تونس بشینــــه *کاسه ی صبرش یه دفـه سر می رف *تـــا فرصـتی گیر می آورد در می رف *قیـامتـه اینجـــا عجـب جـــــــــاییــه *جــون شمــــا خیلـی تمـاشـــاییــه *از یــــه طرف کلــی کشیش آوردن *کشون کشون همــه رو پیش آوردن *گفتـم اینـــــارو که قطــــــــار کردن *بیچـــــاره ها مگـــه چیکــار کــردن؟ *مــــــــــأ موره گف میگم بهت مــن الان *مفسد فی الارض کــه میگن همین هان *گفت:اینـــــا بهش فروشی کـردن *بـــی پـدرا خــــــدارو جوشی کــردن *بنـــــام دین حسابی خــوردن اینها *کـــفر خـــــــدارو در آوردن اینهــــا *بد جــوری ژاندارکو اینـــا چزونـدن *زنــده تـوی آتیش اونـــو سوزوندن *روی زمین خـــدایی پیشــه کــردن *خون گالیلـــه رو تو شیشــه کــردن *اگــــه بهش بگی کُلاتــو صاف کن *بهت میگـــه بشین و اعتـراف کــن *همیشـــه در حــال نظاره بــــودن *شما بگـــــو اینا چی کــــاره بـودن؟ *خیام اومد یه بطری ام تــو دستش *رفت و یه گوشــه یی گرف نشستش *حــــاجی بُـلن شد با صـدای محکم *گف : ایـن آقـــا بـاید بــره جهنـــم *خدا بهش گف تـــو دخـا لت نکــن *بــــه اهـل معرفت جسارت نکـــن *بگــــو چرا بـــه خون این هلاکـــی *این کـــه نه مدعی داره نـــه شاکـی *نــه گـرد و خاک کــرده و نـه هیاهـو *نــــه عربده کشیده و نـــه چاقــــو *نـــه مال این نــــه مال اونـو برده فقط رفتـــه خورده *عـــرق خــــریده *آدم خوبیـه هـــــــواشو داشتــــم *اینجا خــــودم براش شراب گذاشتـم *یهــــو شنیــــدم ایس خبردار دادن *نشستـه ها بُــلن شـدن واستـــادن *حضرت اسرافیل از اونــــور اومد *رف روی چـــار پایــه و چــن تا صـــور زد *دیــــدم دارن تخت روون میــــارن *فرشتـــه هــــا رو دوششــون میـــارن *مونده بودم کــه این کیـــه خدایــــــــا *تـــو محشـر این کــارا چیـــــه خدایـــا *فِک می کنید داخل اون تخ کی بــــــــود *الان میگم ،یـه لحظه ، اسمش چی بـود؟ *اون که تو دنیــــــــا مثل توپ صدا کـرد *همون کــــه این لامپــارو اختـرا کــــرد *همونکه کاراش عالی بــود اون دیگه *بگید بــابــا ، تومــــاس ادیسون دیگـه *خــدا بهش گف دیگـــه پایین نیـــــــا *یـــــه راس بـــــرو بهش پیش انبیـــا *وقت و تلف نکن تــوماس زود بـــــــرو *بــه هـر وسیلــه ای اگـــــر بود بــــرو *از روی پل نری یــــه وخ مـی افتــی *مـیگــم هــــوایی ببرنـــد و مفتــــی *باز حاجــی ساکت نتونس بشینــــه *گفت کـــه : مفهــــوم عدالت اینـــه؟ *آخه ادیسون کــه مسلمون نبــــــود *ایـن بـابـا اهل دیــن و ایمــــون نبــود *نــه روضه رفته بود نــه پـــــــــــای منبر *نــه شمـر می دونس چیـه نـه خـنجــر *یــه رکعت ام نماز شب نخــونــــــــــده *با سیم میماش شب روبه صُب رسونده *حرفــای یارو کــه بـــه اینجــــــا رسید *خـــدا یه آهـــی از تــــــه دل کشیـــد *حضرت حق خــودش رو جابجـــــــا کرد *یــــــه کم به این حاجی نیگا نیگا کـرد *از اون نگـاههـای عـــــاقل انـــــدر ـــــ شــــو بـاید بیــارم ایـن ور [ سفیه ]* *با اینکه خیلی خیلی خستـه هم بـــود *خطاب بــــه بنده هاش دوبـاره فرمـــود *شمـــا عجب کلّـــه خــــرایی هستید *بـــابــا عجب جـــــونـورایـی هستیـــد *شمر اگه بـــــــود آدولف هیتلــرم بود *خـنجــر اگـــــر بــود روو ِلــوِرم بــــود *حیفه کــــه آدم خودشو پیر کنــــــه *و ســـوزنش فقط یـــه جـا گیر کنــه *میگیـد تومـاس من مسلمـون نبـــود *اهل نمــاز و دیـن و ایمــــون نبــــود *اولاً از کجـــــا میگیــد ایـن حرفــــو ؟ *در بیــــارید کـلّــة زیــــر بـــرفــــــو *اون منــو بهتـر از شمـا شنـاختــــه *دلیلشم این چیزایــی کــه ساختـه *درسـتـــه گفتـه ام عبـــادت کنیــد *نگفتــــــه ام به خلـق خدمت کنیـد؟ *تومـاس نه بُم ساخته نه جنگ کرده *دنیـــارو هم کلـّـــی قشنگ کــــرده *من یـــه چراغ کــه بیشتـر نداشتـم *اونم تـــو آسمونـا کــــار گذاشتـــم *توماس تو هر اتاق چراغ روشن کرد *نمیدونید چقــــد کمک به مــن کـرد *تو دنیـا هیچـکی بـی چـراغ نبـــوده *یا اگـرم بـوده ، تــــو بــاغ نبـــــــوده *خــدا بـرای حاجــی آتش افــــروخت *دروغ چرا یه کم براش دلم ســـوخت *طفلی تو باورش چه قصرا ســــاخته *اما بـــه اینجا کـــــه رسیده باختــــه *یکی میاد یــــه هاله ایی بــاهاشـــه *چقـــد بهش میـــاد فرشتـــه باشــه *اومد رسید و دست گذاش رو دوشم *دهـــانشـــــو آوُرد کنــــار گـوشــــم *گف:تو که کلّه ات پرِقورمه سبزیست *وقتی نمی فهمی،بپرسی بد نیست *اونکـــه نشستـه یک مقــام والاست *متــرجمـــه ، رفیق حق تعالـــی ست *خـودِ خــــدا نیست ، نمـاینده شـــــه *مــــورد اعتماده شـــه بنــده شـــــه *خــــدای لم یلد کــــه دیدنــی نیس *صـداش با این گوشـا شنیدنی نیس *شمـــــــا زمینیـــا همــش همینیـــد *اونــــورِ میـــزی رو خـــدا مـی بینیـد *همینجوری می خواس بلن شه نم نم *گف : کـــه پاشو، بـاید بــری جهنــــم *وقتـی دیـدم منم گــــرفتار شــــدم *داد کشیــدم یــــه دفعـه بیدار شدم خلیل جوادی
+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و هفتم فروردین 1387ساعت 6:13 بعد از ظهر  توسط گل شاد  |  2 نظر

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت من همه محو تماشای نگاهت آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام خوشه ماه فرو ریخته در آب شاخه ها دست برآورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ یادم آید : تو به من گفتی از این عشق حذر کن لحظه ای چند بر این آب نظر کن آب ، آئینه عشق گذران است تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است باش فردا ،‌ که دلت با دگران است تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن با تو گفتم "حذر از عشق؟ ندانم سفر از پیش تو؟‌ هرگز نتوانم روز اول که دل من به تمنای تو پر زد چون کبوتر لب بام تو نشستم، تو به من سنگ زدی من نه رمیدم، نه گسستم" باز گفتم که: " تو صیادی و من آهوی دشتم تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم سفر از پیش تو هرگز نتوانم، نتوانم...! اشکی ازشاخه فرو ریخت مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت اشک در چشم تو لرزید ماه بر عشق تو خندید، یادم آید که از تو جوابی نشنیدم پای در دامن اندوه کشیدم نگسستم ، نرمیدم رفت در ظلمت غم، آن شب و شب های دگر هم نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و هفتم فروردین 1387ساعت 5:57 بعد از ظهر  توسط گل شاد  |  2 نظر

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد . به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد . آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت :"متشکرم "و گونه من رو بوسید . میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم . تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوست پسرش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش رو کاناپه نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از 2 ساعت دیدن فیلم و خوردن 3 بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت : "متشکرم " و گونه من رو بوسید . میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم . روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت : "قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد" . من با کسی قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم ، درست مثل یه "خواهر و برادر" . ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ایستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود. آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم ، به من گفت :"متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم " ، و گونه منو بوسید . میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم . یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال ... قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید ، من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره. میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد ، و من اینو میدونستم ، قبل از اینکه کسی خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی ، با گریه منو در آغوش گرفت و سرش رو روی شونه من گذاشت و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ، متشکرم و گونه منو بوسید . میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم . نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، توی کلیسا ، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه ، من دیدم که "بله" رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد. با مرد دیگه ای ازدواج کرد. من میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو میدونستم ، اما قبل از اینکه از کلیسا بره رو به من کرد و گفت " تو اومدی ؟ متشکرم" میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم . سالهای خیلی زیادی گذشت . به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده ، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند ، یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه ، دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته. این چیزی هست که اون نوشته بود : " تمام توجهم به اون بود. آرزو میکردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم. من میخواستم بهش بگم ، میخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه. من عاشقش هستم. اما .... من خجالتی ام ... نیمدونم ... همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره.... این مطلب رو از بلاگ دوستم زهرا گرفتم ،زهراجون مرسی و راضی باش.
+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و هفتم فروردین 1387ساعت 5:54 بعد از ظهر  توسط گل شاد  |  2 نظر

روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید . روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت ان را برگرداند و اعلان دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و انجا را ترک کرد. عصر انروز روز نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که ان تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی ان چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد:چیز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد: امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!! وقتی کارتان را نمیتوانید پیش ببرید استراتژی خود را تغییر بدهید خواهید دید بهترینها ممکن خواهد شد باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است. حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل،فکر،هوش و روحتان مایه بگذارید این رمز موفقیت است .... لبخند بزنید لطفا این داستان کوتاه را برای دوستان خود ارسال نمایید، کسانی که برایتان ارزشمند هستند، اما اگر این کار را انجام ندادید، نگران نباشید، هیچ حادثه ناخوشایندی برای شما رخ نخواهد داد، شما تنها این فرصت را که به دنیای شخص دیگری با این مطلب روشنایی بیشتری ببخشید، از دست خواهید داد، کسی چه می داند، شاید یکی از دوستان شما هم اکنون بیشترین نیاز را به خواندن این مطلب داشته باشد. خوشبخت ترین فرد کسی است که بیش از همه سعی کند دیگران را خوشبخت سازد
+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و هفتم فروردین 1387ساعت 5:30 بعد از ظهر  توسط گل شاد  |  یک نظر

نمیدونم آدم گاهی میمونه چی بگه
+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و سوم بهمن 1386ساعت 6:32 بعد از ظهر  توسط گل شاد  |  یک نظر

چند روز پیش یه کتابی دست دوستم دیدم،قبلا اسمشو نشنیده بودم با اینکه بعد فهمیدم کتاب معروفی بوده،تحت عنوان چند پرس غذای روح(یه همچین چیزی)که تقریبا ترجمه ی کتاب سوپ جوجه برای روح شما(یه همچین چیزی باز)ست،اولش زیاد جالب نبود ولی یه فصلش که گذر از مشکلات بود خیلی به نظرم قشنگ بود و منو خیلی تحت تاثیر قرار داد به حدی که گاهی کتاب رو می بستم و گریه می کردم واسم از همه جالب تر این بود با اینکه مدت ها بود نوشته ای یا خبری هرچند تاثیر گذار ،نتونسته بود اینطوری تحت تاثیرم بذاره،و باعث شده بود من کم کم به این نتیجه برسم که روحم اون شفافیتش رو از دست داده،این نوشته ها طوری روم اثر گذاشت که به خودم امیدوار شدم که نه هنوز تا آدم آهنی شدن خیلی راهه و این خوبه.. خیلی خوب.. چندتا از داستان هاش(داستان هاش واقعی بود یعنی نامه های مردم بود که چاپ شده بود)رو که خوندم از خودم بدم اومد و از خیلی از آدم های دور و برم،یکیش راجع به پسر 16 17 ساله ای بود که خیلی پسر شاد و پر انرژی وخوش قیافه ای بود که عضو تیم های مختلف ورزشی دبیرستان بود و در زمینه های ورزش و درس یه ادم موفق محسوب می شد،یه روز که داشت به پذرش تو کار چوب بری کمک می کرد،برای چرت زدن میره تو چنگکی که واسه جا به جا کردن تنه ی درخت بوده و خوابش می بره،باباش بدون اینکه بدونه دستگاه رو روشن می کنه و پسره اون تو له میشه و فقط چون سرش یکم بیرون بوده نمی میره،همه ی دکترا میگن چند روز بیشتر زنده نیست اما اون زنده می مونه ولی مثل یه ساندویچ روی تخت که کوچکترین حرکتی نمی تونه داشته باشه...2 ماه و نیم اونجا بوده تا روزی که یکی که به بیمارها سر می زده میاد و بهش میگه دوست داری نقاشی کنی؟اون می خنده و میگه مگه میشه؟میگه اره با دهان میشه،قلمو رو بگیر لای دندونت و تمرین کن.پسر از اون روز اینقدر تمرین میکنه که اون خط های کج و خمیده ی بی معنی تبدیل به اثار زیبایی میشن که در سراسر امریکا با برگزاری نمایشگاه های مختلف کلی پول گیرش میاد ،به عنوان یه فرد موفق برای سخنرانی های مختلف ازش دعوت میشه،شماره اش توی لیست شماره تلفن های بیمارستان چاپ میشه تا هر کس خواست باهاش مشاوره کنه و روحیه بگیره و بتونه با بیماریش مبارزه کنه.. ..ازدواج می کنه،صاحب فرزند میشه(چیزی که دکترا محال می دونستن)الان هم یه زندگی خوب داره که خیلی از ماها با داشتن سلامتی کامل نمی تونیم بهش برسیم. چند تا داستان دیگه هم بود که شاید خیلی تاثیرگذارتر از این بودن ولی الان یادم نیست و چون فارسی تایپ کردنم کنده نمی نویسم. در مجموع همشون با هم خیلی خوب بود...شاید لازم نباشه جای دوری بریم و همین دور و بر خودمون هم ادم هایی از همین قبیل باشن... بعد از خوندن این نامه ها پیشه خودم گفتم اگه من جای اون پسر بودم چیکار می کردم..فکر میکردم دنیا به اخر رسیده،تمام سالهای با قیمونده ی عمرم رو حسرت و غصه ی سال های گذشته رو می خوردم(طوری که سالهای با قیمونده ی عمرم دیگه سالها نمیشد ) که چطور ورزش می کردم ،می دویدم،علاوه بر کارهای خودم به همه کمک می کردم و حالا غذا رو هم یکی دیگه تو دهنم باید بذاره و... و...و... اینکه میگم گریه کردم به خاطر خودم بود و خیلی های دیگه مثل خودم که با همه ی نعمت هایی که داریم که مهمترینش سلامتیه باز ناشکریم،همش دنبال بهانه می گردیم،خودمون رو پشت جملاتی مثل "من به اندازه ی کافی باهوش نیستم که..."،"من به اندازه ی کافی قدرت ندارم که..."و...و..قایم می کنیم و نمیذاریم به اون چیزی که میتونیم بشیم برسیم.ما می تونیم هر چیزی که می خواهیم بشیم و هیچ مانعی غیر از خودمون سر راهمون نیست،خوش به حال کسی که خودشو از سر راهش بر داره...اون دیگه قدرت واستعدادش بی نهایته....
+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و یکم آذر 1386ساعت 12:49 بعد از ظهر  توسط گل شاد  |  2 نظر

یادش بخیر،عجب روزهایی بود دوران کودکی یادش بخیر چقدر بازی میکردیم،اون روزا چیزی به نام دوست دختر مطرح نبود،عشق بود اما نامردی نبود،امروز دعوا میکردیم فرداش انگار نه انگار،یادته با هم میرفتیم مدرسه،تو درسا به هم کمک میکردیم،تو میشمردی چندتا 20 داری،من میشمردم چندتا9 دارم،همیشه تنبل من بودم و تو زرنگ کلاس،یادت اون روز معلم عکس یه جارو و نشون داد و گفت این چیه؟رحیم دستشو بالا کرد و گفت خانم معلم اون{سوورگچ}هستش دلم تنگ شده واست ای همدم بچه گی هام،دلم تنگ شده واسه اون روزا که تو با عروسک بازی میکردی،من با خاک،خیلی دوست دارم باهات درد و دل کنم خیلی،یادته اون روزا هر کی 20 میگرفت معلم بهش کارت 1000 آفرین میداد و تو کلی از اونا جمع کرده بودی و من میرفتم اون کارت هارو از مغازه می خریدم و به مادرم نشون میدادم،هم بازی دوان بچگیام الان یه خانمی شده واسه خودش،داره درس میخونه تو دانشگاه،اون روز هیچ وقت یادم نمیره،اومدم دم در خونتون دنبالت،مادرت بهم گفت،شما دیگه بزرگ شدین،راهنمایی میخونین ،دیگه نباید با هم بازی کنین لعنت به اون روز که مارو از هم جدا کرد همبازی دوران بچگیام گوش کن با تو دارم حرف میزنم هنوزم مثل همون دوران بچگیا دوست دارم
+ نوشته شده در  سه شنبه ششم آذر 1386ساعت 5:53 بعد از ظهر  توسط گل شاد  |  یک نظر

با اینکه من خودم زیاد به این کتاب هایی که چندتا جمله رو کنار هم می چینند و رو جلدشم میزنن راز خوشبختی اعتقاد ندارمولی بعضی حرف ها واقعا مفیدن...برای نمونه همین چند تا.. در زندگی افرادی هستند که مثل قطار شهر بازی می مونن. از بودن با اونا لذت می بری ولی باهاشون به جایی نمی رسی... بعضی وقتها تنهایی بهتر از بعضی با هم بودن هاست کسی که تغییر میکنه ممکنه کارش درست نباشه ولی کسی که تغییر نمیکنه قطعاً کارش درست نیست خوشبین کسی است که با خودنویس جدول را حل می کند در بین تمامی مردم تنها عقل است که به عدالت تقسیم شده زیرا همه فکر می‌کنند به اندازه کافی عاقلند *راز بدبخت بودن این است که وقت فراغت داشته باشی و بتوانی به این که خوشبخت یا بدبخت هستی فکر کنی
+ نوشته شده در  دوشنبه پنجم آذر 1386ساعت 1:41 بعد از ظهر  توسط گل شاد  |  یک نظر

هیچکی از رفتن من غصه نخورد هیچکی از موندن من شاد نشد وقتی رفتم کسی قلبش نگرفت بغض هیچ ادمی فریاد نشد وقتی رفتم کسی غصه اش نگرفت وقتی رفتم کسی بدرقه ام نکرد دل من می خواست تلافی بکنه پس چشم هیچ کسی عاشقم نکرد وقتی رفتم نه که بارون نگرفت هوا صاف و خیلی هم آفتابی بود اگه شب می رفتم و خورشید نبود آسمون خوب می دونم مهتابی بود دم رفتن کسی گفت سفر بخیر که واسم غریب و ناشناخته بود اما اون وقتی رسید که قلب من همه ی آرزوهاش رو باخته بود چهره ی هیچ کسی پژمرده نبود گلها اما همه پژمرده بودن کسایی که واسشون مهم بودم همه شاید یه جوری مرده بودن
+ نوشته شده در  دوشنبه پنجم آذر 1386ساعت 1:40 بعد از ظهر  توسط گل شاد  |  یک نظر

عاشق واقعی دیروز سر کلاس فارسی وقتی به این بیت رسیدیم(کز برای خاک باشی،نازنینی را خدای کرد در بیش سیاستگاه قهرش سنگسار) استاد گفت بعضی ها میگن شیطان سرور عاشق های دنیاست...اولش گفتم چه مسخره،مگه میشه؟وقتی توضیح داد گفتم شاید...گفت شیطان اینقدر نزد خداوند مقام بالایی داشته که جزو فرشتگان مقرب بوده و از لوح محفوظ آگاهی داشته و میدونسته که در آینده خدا موجودی از خاک به وجود می آره که همه بهش سجده می کنن الا یکی ..وقتی روز موعود از راه می رسه و خدا از همه می خواد که به آدم سجده کنند،همه سجده میکنن ..شیطان میبینه همه سجده کردن و به خودش میگه اون یه نفر کیه؟میگه اگه من الان سجده کنم به خداوند نقص وارد میشه،در حالی که محبوب من از هر نقصی مبراست...میگه من حاضرم برای همیشه دشمنی و کینه ی انسان رو بخرم اما محبوبم منزه از هر نقصی باقی بمونه،به همین دلیل هرگز به انسان سجده نمی کنه نمی دونم تا چه حد میشه باورش کرد..با اینکه با قران منافات داره ولی به نظرم قشنگه
+ نوشته شده در  دوشنبه پنجم آذر 1386ساعت 1:27 بعد از ظهر  توسط گل شاد  |  یک نظر

خیلی واسه آدم سخته وقتی منتظره وقتی تمام وجودش و صرف یه چیز میکنه وقتی از کسی که دوسش داره میشنوه.................نه
+ نوشته شده در  شنبه سوم آذر 1386ساعت 8:29 قبل از ظهر  توسط گل شاد  |  یک نظر

آی آدما آی آدما تو رو به خدا حرف اونایی رو که شما رو دوست دارن گوش کنید به خدا ضرر نمی کنید به خدا................ آی آدما آی آدما
+ نوشته شده در  چهارشنبه سی ام آبان 1386ساعت 3:58 بعد از ظهر  توسط گل شاد  |  نظر بدهید

نگرانم نگرانم که تو یار دگرانی،تو عزیز دلم اما به کنار دگرانی التماس دعا
+ نوشته شده در  چهارشنبه سی ام آبان 1386ساعت 3:55 بعد از ظهر  توسط گل شاد  |  یک نظر

باور کنید سخته کسی رو دوست داشته باشی،اما نتونی بهش اثبات کنی،بالاخره غرور خودتو بشکنی و بهش بگی عزیزم دوست دارم،اونوقت برگرده بگه:ای کاش با عملت اثبات می کردی،در حالی که اجازه هیچ عملی رو بهت نمیده،باور کنید سخته که عزیزترین کست با غریبه ها مهربون باشه ولی با تو...،باور کنید سخته که آدم جلوی خودشو بگیره تا غیرتی نشه...التماس دعا
+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و نهم آبان 1386ساعت 2:37 بعد از ظهر  توسط گل شاد  |  یک نظر

خوشبختی را دیروز به حراج گذاشتند و من زاده ی امروزم خدایا جهنمت فرداست پس چرا امروز می سوزم
+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و دوم آبان 1386ساعت 2:20 بعد از ظهر  توسط گل شاد  |  یک نظر

چقدر سخته تو چشمای کسی که تمام عشقت رو ازت دزدید و به جاش یه زخم همیشگی رو قلبت هدیه داد زل بزنی و به جای اینکه لبریز از کینه و نفرت شی حس کنی هنوزم دوسش داری،چقدر سخته دلت بخواد سرتو باز به دیواری تکیه بدی که یه بار زیر آواره غرورش همه وجودت له شده،چقدر سخت تو خیالت ساعت ها باهاش حرف بزنی اما وقتی دیدی هیچ چیز جز سلام نتونی بگی،چقدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه هنوز هم دوسش داری،چقدر سخته گل آرزو هاتو تو باغچه دیگری ببینی و هزار بار تو خودت بشکنی و اون وقت آروم زیر لب بگی(گل من باغچه نو مبارک)

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد