کلیک : زیر ذره بین : وبلاگ شخصی ظهری
ساعت ۱٠:٢۳ ق.ظ روز ۱۳۸٧/٥/٢٩ |
شنبه شب بود خواهر دوستمان عروسی اش بود.یعنی چی میگن برنامه پذیرایی داشت.گلجه تان ما راآن شب همراهی نکرد.بچه ها را هم نبردم چون شب که کهنه تر می شد خواب به آنها غلبه می کردواسباب دردسر.برنامه کمی دیر تر شروع شد. که ویژگی اینگونه مراسمات است. خواننده ی مجلس اشناییتی با ما داشت اول برنامه به اینجانب خوش آمدگویی نمود وازم خواست که برای گرم شدن مجلس اول برنامه تبریکاتی را به مهمانان وعروس دامادبگویم. من سابقه ی پشت میکروفون رفتن در مراسم عروسی نداشتم.در جلسه های رسمی زیادی شرکت کرده بود. خب چه طوری شروع میکردم بسم ا... الرحمن الرحیم با یاد و درود وفراوان به ارواح پاک وطیبه ی شهدای اسلام ،شهدای صدر اسلام ، خصوصا شهدای جنگ تحمیلی ،و... ولی این مجلس با آن جلسه هایی که شرکت میکردیم فرق داشت. بدینگونه شروع کردم میکروفون را دست گرفتم . ترکمن ایلیم آمان بولسون/// مدام آلتین زمان بولسون. اوز طرفیمدان واوزیمه اجازه بریب سیز طرفینگیزدن قوچ ییگیت محترم ماه دامادا وعروس خانما طوی لارینی تویس یورگدان قوتلارین. ترکمن صحرانگ سویگلی خواننده سی ...جاندان خواهش ادیارین شو گیجه کمنی قوی ماسین. دست وهورا از سوی حضار پاسخ شان به خوش آمدگویی بنده بود. مجلس گرم شد ورقص وپای کوبی شروع شد. نور پردازی الوانی محیط شادی را به وجود آورده بود. شام مجلس را آوردند. برای کشیدن شام کسی پیش دستی نمیکرد.خودم آستین ها را بالا زدم وبرنج ها را دربشقاب ها ریختم سایر کار هایش را هم دیگران انجام میدادندوظاهرا در این کار مهارت داشتم .چون دوستم به شوخی میفگت باهم آشپزخانه بزینم در شهر... بعد از شام نیز خواننده از بنده به جهت همراهی تشکرات متوالی میکرد. تااینکه ازم خواست وسط بیام برای رقص... چاره ای نبود وقدری هم خجالت داشتم چون مجردی حضورد اشتم در آن مجلس .با خواننده مقداری رقصیدیم . چیزی توجهم را جلب کرد خدای من، من فک میکردم فقط گلجه تان قدری کوتاه قد تشریف دارند ولی درآن مجلس اینجانب با قد 190سانت ووزن 115 کیلویی مانند کوهی متحرک بودم. مانند گالیور در آن جزیره یاد صحبت های خدا بیامرز الله قلی آقا افتادم آن مرحوم هرجا مرا میدید صحبت هایی از گذشته هایش داشت نمیدانستم چرا از بین آبادی فقط به من حرف های تاریخی اش را میزد. مشغول چراندن گوسفند هایش در دروبر آبادی من را میدید فوری صدا میکرد.قدری هم گوشش سنگین بود.نزدش میرفتی نگه ات میداشت تا زمان اذان ونماز. گذشت زمان را پیشش حس نمیکردی از خانه زنگ میزدند کجایی ؟ منم میگفتم توسط الله قلی آقا دستگیر شدم وقتی هم که فوت کرد متاسف شدم چرا بعضی از موارد گذشته را از او سوال نکرده ام. او از خانم های زمان جوانی خودش میگفت که چه هیکل وچه زور وبازویی داشتند وبا خانم های این دوره مقایسه میکرد ومیگفت اینها زورشان به بلند کردن بجه خودشان نمی رسد.
|
|
ساعت ٦:۳٥ ب.ظ روز ۱۳۸٧/٥/٢۸ |
یادمه برای برق رسانی به تاسیسات شرکتمان ،اداره برق به چند اداره استعلام داد. یکی ازآنها جهاد کشاورزی بود که از نظر سم پاشی هوایی ویک مورد دیگر باید اظهار نظر میکردند. کارشناس مربوطه سم پاشی هوایی را با کلی اقای مهندس آقای مهندس گویان برای بازدید آوردم. بین راه حرفای خوبی میزد واز فضل وکمالاتش میگفت که توصیه های فنی اش خیلی بالاتر از توصیه های فنی رسمی اداره متبوعه اش است وکلی فخر ومبالات داشت. ولی بعد از اتمام بازدید، در دفترش که میخواست نظرش را بنویسد فهمیدم که از نظر فهم کوچکترین مساله بورکراسی اداری بی اطلاع تشریف دارد. میگفت خب اداره برق به جاهای دیگه ای هم استعلام داده جواب اونا رو هم باید بگیری منم بهش گفتم مسلماً جواب انها را خواهم گرفت اگه نگیرم که اداره برق به ما خدمات نمیدهد که .میگفت نه جواب اونا رو هم باید بیاری من ببینم اونوقت من جواب استعلامت را میدهم . کاملا نگاه عاقل اندر سفیه بهش کردم با رییس مستقیم اش صحبت کردم ایشان هم فرمایش کردند مسئولیت اخذ موافقت سایر ادارات به عهده متقاضی هست وحتی این را رسما در نامه شان هم قید کردند. به عنوان مدرک کتبی این مورد در بایگانی موجود میباشد. اگر هراداره ای میگفت جواب آن یکی را بگیر کار گره میخورد ودر یک دور یا تسلسل گیر میکردیم.دور وتسلسل یکی از براهینی است که برای اثبات وحدانیت خالق استفاده میشد. وشما هم حتما مثه من آن برهان را مطالعه فرموده اید.
|
|
ساعت ٧:٥٧ ق.ظ روز ۱۳۸٧/٥/٢۳ |
نهرآب زلال جریان دارد.درختان درکناره های نهر تنه ی تنومندشان را به رخ می کشند.قدی کشیده اند ومیل به آسمان دارند. درختان طرفین نهر،شاخسارانشان در آسمان به آغوش هم نفوذ کرده اندوسایه ای روی نهر واطراف آن گسترانیده اند. صدای جریان آب زلال با صدای آواز پرندگان روی شاخه های درختان موسیقی موزونی ایجاد نموده اند. و آوازخوانی آدمیزاده را تحریک می کند. ناخودآگاه ((بی بی جان)) را می خوانی وکباب ((تویسه سی شیرین ))را. یادت می آید گوشتی که آورده ای را باید برای کباب ریزکنی وبه سیخش بکشی وآتیشی به پا کنی .زغالی درست میشود گل که انداخت بساط قلیان را روبه راه میکنی وکمی بعد کباب را میان دندان هایت داری.میل باده گساری داری و گیلاس ها به سلامتی دوستان بالا می رود.سر قدری تکان میخورد.همان اطراف جایی نهر آب گودی داردولباس را میکنی تن را به میان آب سردی می اندازی. عده ای پسرهای جوان لاغر آنجا هستند یک خیز که به اب میروند سریع بیرون آب آمده کنارآتیش به تنشان گرمایی میفرستند در هوای مرداد ماه کنارآتیش! اما من چربی دور شکم کارش را انجام داد هر چند آب سرد بود ولی تمایلی به بیرون آمدن از اب ندارد بدن ما. وضعیت موجود توصیف بهشت در قران را یاد می اندازد. ما با دوستان میگوییم همین اندازه از بهشت نصیب ما شود راضی هستیم و خنده ای ... طرف بساطت میایی وخوابی کنار شرشر نهرآب زیر سایه ی درختان فارغ ازقطعی برق به قیلوله می پردازی . جای تان خالی. چشمه اشکبار |
|
ساعت ۱٢:۳۳ ب.ظ روز ۱۳۸٧/٥/٢۱ |
بیش از سه دهه ای که از خدا عمر گرفتیم همواره قیمت گندم از جو بالاتر بود ولی در سال 87اتفاق نادری رخ داد وآن اینکه قیمت جو برای اولین بار در تاریخ فلاحت ایران از گندم بالاتر رفت. جو کیلویی 420 الی 450تومان وگندم کیلویی 280الی300 تومان. واین در حالی می باشد که دان مرغی که اصطلاحا به گندم های نصفه وحاوی بذر علف های هرزوگردوخاک است که بعد از بوجاری گندم بدست می آیداطلاق می شود،در بازار ٣٢٠تومان است. یکی بیاد بگه گندم رارنگ جو بزنیم یا دان مرغی را
|
|
ساعت ۱٠:۳٥ ق.ظ روز ۱۳۸٧/٥/٢٠ |
آن سال سرباز اسلام بودم بعد از اخذ مدرک رفتم سربازی ما افسر وظیفه نیروی انتظامی شدیم آموزشی که تمام شد،اعزام شدم تبریز، آنجا دریکی از پاسگاه های راهنمایی ورانندگی برون شهری ناجا (امروزه پلیس راه گفته میشود)مشغول خدمت شدم. روز زمستانی بسیار سردی بود ورییس جمهور خاتمی هم تبریز سفر کرده بودند وازیکی از کارخانه های داروسازی نزدیکی های پاسگاه ما قصد بازدید داشت. ماموریت پاسگاه هم این بود که یک لاین جاده تبریز- تهران راتا محل کارخانه صرفا جهت عبور هیئت ویژه ریاست جمهوری آزاد بگذارد. دستور دیگه هم ،احترام نظامی به ریس جمهور وهیئت همراه لازم نیست واصن پشتتان به کاروان ریاست جمهور باشد. بلافاصله در پست های مشخص شده مستقر شدیم. ساعت ازدوازده ظهر رد شده بود وکاروان هم به سلامتی از تبریز به محل کارخانه عبور کرد ما هم سرگرم آزاد کردن لاین برگشت به طرف تبریز بودیم. هوا نیزکم کم رو به تاریکی میرفت. یه خودروی سواری آمد که یه دختر خانم ویه آقا پسری داخلش بودندآقا پسره به ترکی چیزی میگفت کمی خم شدم وسرم را طرف شان کردم تا بهتر بشنوم دختر کناریش گفت سروان فارسه ،ترکی متوجه نمیشه. اونوقت پسره با لهجه ترکی اش گفت ما داخل برویم اجازه خروج به ما نمیدهی. آنها میخواستند وارد شهرکی شوند که من سرتقاطع ورود به شهرک پست نگهبانی ام بود. گفتم من اگه جای شما باشم امشب از اونجا بیرون نمی آمدم . پسره سرشو به نشانه متوجه نشدن تکان داد .گفتم شب عشقتون بی پایان ولی پسره هنوز هم متوج نبود. ولی دختره حرفم را خوب گرفت خنده ای کرد ویه چیزی به پسره گفت وگازو گرفتند ورفتند. دل جوان آن روز گار ما احساساتی در مورد تبریز داشت. چون دختر خانم های این شهر بسیارچشم ما را گرفته بودندوبه نظر ما خوشگل تشریف داشتند. این موضوع را به یکی از استوار های سن وسال دار پاسگاه گفتم اونم گفت اینا که چیزی نیست روستایی در خوی هست که دخترای بغایت خوشگل داره چشایی دارند به درشتی ته استکان. (از دیدگاه این استوار ما خوشگلی دخترا در چشم ها نهفته است)باز این موضوع را به یکی از هم خدمتی هام که ساکن تبریز بود گفتم اونم گفت اصولا ترک به معنای خوشگل هست مگه نشنیدی شاعر گفته گر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را/// به خال هندویش بخشم سمرقند وبخارا را اینجا ترک = خوشگل است. یه هم خدمتی رشتی داشتم هروقت مرخصی توی شهری میگرفت تا سه روز سرما را میخورد که فلان طور دختر را آن جا دیدم فلان مدلی بهمان خانم را دیدم فلان شکلی میگفت با آن دختر که نباید ازدواج کرد باید قابش کرد ومثل بت عبادتش کرد. خرده نگیرید اینا حرفای دل ظهری تان هست در سن 23 سالگی به قول حافظ پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد/// وان راز که در سینه داشتم بدرافتاد.
از داخل شهرک سرو کله یه وانت نیسان پیداش شد. بهش فرمان توقف دادم راننده وایستاد بارش دوتا تیر آهن هیجده بود که طول بارش زیاد بود واز عقب وجلو ماشین خیلی بیرون زده بود جریمه اش اون موقع سه هزار تومان میشد ولی اخطاریه همراه نداشتم. علت توقفش را ازم سوال کرد گفتم کاروان ریاست جمهوری الان رد میشه. قدری منتظر ماند خبری از آمدن ریاست جمهوری نبود. پیرمرد راننده وانت نیسان سن الله سن الله (تورا خدا) میگفت که بچه ها م منتظرن چشمم ضعیفه شب رانندگی برام مشکله این جملات رو چندین وچند باره التماس وارتکرارمیکرد آخرش گفتم برو حرکت کن میخواست طرف تبریز بره مستقیم وارد جاده شد . خودرو وبارش - تیرآهن - جاده را کاملا قطع کرد همین موقع پاترول های کاروان ریاست جمهوری رسیدند. کنترل تقاطع کاملا از دست من خارج شده بود .وای پاترول ها چه سرعتی داشتند از بلند گوی یکی از پاترول ها به راننده نیسان تذکر داده شد که بکشه کنار خوشبختانه راننده نیسان تر وفرز بود وخودشو کنار کشید و گرنه تصادف سختی میشد. ومن بدبخت میشدم. با خودم گفتم حالا بهترین فرصته که ریس جمهور را از نزدیک ببینم گور بابا دستور نظامی اولین خودرو نبود دومی هم نبود یکی یکی خودرو ها را نیگاه کردم وشمردم چهارده تا بودند پاترول دهمی قسمت عقب خاتمی نشسته بود طرفینش دو تا محافظ داشت کاملا بین این دو به طوری که دو محافظ او را بغل کرده بودند. آره خاتمی بود خوده خودش بود همان عمامه مشکی ،عینکش و... همون طوری بود که در تصاویر تلویزیونی وپوسترهاش نشون میداد.عجب جای گرم نرمی نشسته بود من اما دست هام یخ زده بودند. با بازدم های دهانی گرمش میکردم هوا دیگه کاملا تاریک شده بود. ماموریت هم تمام شده بود. خوردرو پاسگاه همه پرسنل را جمع کرد.در یگان ، فرمانده اعصابش داغون بود. افسر نگهبان دستورات را یادداشت میکرد. یکیش این دستورساده بود(( ستوان ظهری دوروز بازداشت در یگان)) شادباشید. |
|
ساعت ٥:٥۱ ب.ظ روز ۱۳۸٧/٥/۱٥ |
هانان (چه قد این اسم قشنگه) وتعدادی از دوستان از تایاق سوالی نموده اند به دین مضمون که ماتقلیچ دده حقیقت دارد یا ساخته وپرداخته ی ذهن تایاق می باشد. البته ذهن تایاق میتواند هر چیزی را خراب کرده یا بسازد. این جای خود دارد. مرا ترس برداشته بود که از این سوال مباد ماتقلیچ دده عصبانی شده برسر کامپیوترتایاق ،تایاقی فرود نیاورد. این عمل در خصوص یکی از همسایه های ما مصداق بارز دارد. او بعد از اینکه وضعیت اجتماعی ترکمن صحرا به سمت وسوی استفاده از وسایل سواری موتوری پیش رفت آخرین نفری بود که اسبش را فروخت وموتورسیکلتی برای خود دست وپا کرد. روزی با موتور به صحرا جهت سرکشی به زمین کشاورزی اش میرود هنگام برگشت هرچه سعی میکند نمیتواند موتورش را روشن کند. بالاخره با هزار فحش ونفرین به موتور وتعریف وتمجید از اسبش موتور را کشان کشان به منزل می آورد. آن را درسایه منزلش پارک میکند. همانجا نیز هندلی به آن میزند. با نهایت حیرت موتور سیکلت با اولین هندل روشن میشود. این همسایه ی ما حالا آنقدر عصبانی میشود وتبری را از خورجینی که روی موتورش داشته در دست گرفته به باک موتور ضربه ای میزند که بنزین از آن فوران میکند. هانان جان در ترکمن صحرای ما افراد حاضرجواب زیادی زیسته اند. اگرماتقلیچ دده در دنیای مجاز نمود پیدا کرده نمونه ای از ماتقلیچ دده های دنیای واقعی ترکمن هاست.ماتقلیچ دده های دنیای واقعی کلام های نغزشان به طور شفاهی سینه به سینه در بین نسل ها جریان دارد. اگر شخص باحوصله واهل ذوقی میان جامعه بگردد می تواند داستان های فراوان طنز وحاوی مطالب آموزنده ضبط وگرد آوری نماید. تعدادی از افراد بذله گوی این اطراف تاجایی که بنده شنیده ام عبارتند از قربان جالای – حلیم شاهیر- قاری حاجی - واداقرا و رسلم ایشان... یکی از ماجراهای قربان جالای اسپند گیاهی است که در اراضی فقیر رشد ونمو داردوقابلیت خوراکی برای احشام نیز ندارد .گاو حیوانی است لجوج از هرچه نهی اش کنی اصرارش به طرف ممنوع شده بیشتر میشود. روزی کدخدای بیکار ابادی ما مسابقه ای ترتیب میدهد بدینصورت که هر کسی موفق شود بوته ی اسپندی را به خورد گاو دهد برنده مسایقه است وجایزه هم اسب کهر کدخدا تعیین شد. رندان وبیکاران روستا وروستاهای مجاوربه انواع حیل متوسل شدند نتوانستند آن را به خورد گاو دهند . تااینکه قربان جالای رفیق ماتقلیچ دده بسته ی قشنگی از بوته ی اسپند تر درست میکند وآن رالبه ایوان خانه ی کد خدا می گذارد.به چوپان نیز میگوید که گاو را از جلوی خانه کدخدا عبور دهد.او نیز چنین کرد.گاو بسته ی اسپند را که می بیندلابد در خود اندیشه نموده که شاید علوفه ی خوشمزه ای باشد.به قصد مزه کردنش به طرفش منحرف میشود. در این هنگام قربان جالای گاو را هی کرده واز خانه دورش میکند. چون خصلت گاو لجاجت است دوباره میل رفتن به طرف ایوان می نمایدوراندن حیوان از طرف قربان جالای تکرار میشود. دریک مرتبه از نزدیک شدن گاو به ایوان قربان جالای حرکتی نشان نمیدهد وگاو خوشحال با مشاهده ی این وضعیت به طرف اسپند میدود وبه آن که میرسد فوری لقمه ای گاوی برداشته نیم جویده قورتش میدهد. این طوری قربان جالای برنده ی جایزه میشود.
|
|
ساعت ٩:٥٠ ب.ظ روز ۱۳۸٧/٥/۱۱ |
برای ورود به شهر از پل غربی گنبد رفت وآمد داریم .روزهای جمعه به علت ترافیک سنگین انسانی جمعه گذار عبور با خودرو بسیار به کندی وبا مشکل انجام میشد.به پیاده های عازم نماز جمعه بوق بزنی یا در خواست کنی که از کناره های پل عبور کنند بعضا به ماشینت لگد میزنند.به هر حال از این سمت گنبد مسیر دیگه ای برای ورود به شهر نیست. من اعتراض میکردم ،کسی مریض اورژانسی داشته باشد، فقط دعای خیر نماز گذاران میتواند نجاتش دهد. نیروی محترم انتظامی وارد عمل شد ومساله را بلکل ریشه ای حل نمودبدین صورت که درموقع اتمام نماز نیم ساعتی پل را صرفا جهت عبور نمازگزاران به روی خودرو ها می بندد. این موضوع مشکل را نه تنها حل نمیکند بلکه دو چندان نیزمیکند چون بعد از باز شدن پل برای عبور خودرو ها یک ساعتی ترافیک انبوه خودروهای منتظرتردد گره ناجوری روی پل ا یجاد می شود. این ناراحتی بنده را دوستی به آخوندی رسانده آخوند گفته دوستتان باید توبه واستغفار کند. نزد آخوند دیگه ای نیز مطلب بنده را گفته اند او هم گفته در شریعت اسلام حق با اکثریت است واکثریت هم هیچ وقت اشتباه نمیکند. |
|
ساعت ۱٢:۳٦ ب.ظ روز ۱۳۸٧/٥/۸ |
به کشاورزی از سوی شرکت تراکتوری فروخته بودیم .خریدار با تراکتورش به نفع کشاورز دیگری گوشه ای از مرتع منابع طبیعی را شخم زده.ریس شورای اسلامی معترض شد آقا شرکت به هرکی هرکی تراکتور میدهد واونا هم میرن با تراکتور خریداری شده از شرکت کار خلاف انجام میدن. اینجا مقصر اصلی مدیریت شرکت هست وباید جوابگو باشند. ماتقلیچ دده در جواب اظهار نظر شورا گفت :واقعا ظلمه که فقط برای ترک ها ولرها ورشتی واصفهانی ها جوک درست میکنند. پ ن1)مقاماتی که شنونده چنین نظراتی هستند چرااز خنده ریسه نمیرن برایم مایه تعجب هست. پ ن2)ببینید لزوم گزینش تا کجا پیش رفته. پ ن3)ببینید من با چه افرادی سرو کله باید بزنم. پ ن4)مردم هم عجب کسانی را به عنوان شورا ونماینده انتخاب میکنند. پ ن5)کدام سیاستمداری بود که میگفت (( آیا ممکنه دموکراسی علیه خودش اقدام کنه؟!))
|
|
ساعت ۱:٠۱ ب.ظ روز ۱۳۸٧/٥/٢ |
ازراه شن ریزی شده ی میان روستا سوار برلگن در عالم خودسیر میکردم اصلا متوج نشده بودم که جلوی مسجد روستایمان رسیده ام. با صدای کلفت سوت چهار انگشتی مشهد به خودم آمدم وطرف مسجد را نظاره کردم یک مشت جمعیتی آنجا بودند لگن را متوقف کردم با دست بهم اشاره میکردند که طرفشان بیایم.فرمان را طرف جمعیت کج کردم صدای ناله جعبه فرمان وکمک فنرلگن برای جمعیت آشنا بود. -سلام علیکم |