تـرکـمـن لِر Türkmenler

وبـلاگـها و سـایـتـهـای تـرکـمـن هـا

تـرکـمـن لِر Türkmenler

وبـلاگـها و سـایـتـهـای تـرکـمـن هـا

Faraghi ادبی فرهنگی دینی ترکمنی

منبع : Faraghi ادبی فرهنگی دینی  

 

مناجات

گفتم: چقدر احساس تنهایی می‌کنم …
گفتی: فانی قریب
     .:: من که نزدیکم (بقره/۱۸۶) ::.

 

گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم… کاش می‌شد بهت نزدیک شم …
گفتی: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال
     .:: هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/۲۰۵) ::.

 

گفتم: این هم توفیق می‌خواهد!
گفتی: ألا تحبون ان یغفرالله لکم
     .:: دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور/۲۲) ::.

 

گفتم: معلومه که دوست دارم منو ببخشی …
گفتی: و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه
     .:: پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه کنید (هود/۹۰) ::.

 

گفتم: با این همه گناه… آخه چیکار می‌تونم بکنم؟    
گفتی: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده
     .:: مگه نمی‌دونید خداست که توبه رو از بنده‌هاش قبول می‌کنه؟! (توبه/۱۰۴) ::.

 

گفتم: دیگه روی توبه ندارم ...
گفتی: الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب
     .:: (ولی) خدا عزیزه و دانا، او آمرزنده‌ی گناه هست و پذیرنده‌ی توبه (غافر/۲-۳ ) ::.

 

گفتم: با این همه گناه، برای کدوم گناهم توبه کنم؟ 
گفتی: ان الله یغفر الذنوب جمیعا
     .:: خدا همه‌ی گناه‌ها رو می‌بخشه (زمر/۵۳) ::.

 

گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو می‌بخشی؟
گفتی: و من یغفر الذنوب الا الله
     .:: به جز خدا کیه که گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/۱۳۵) ::.

 

گفتم: نمی‌دونم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتیشم می‌زنه؛ ذوبم می‌کنه؛ عاشق می‌شم! …  توبه می‌کنم
گفتی: ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین
     .:: خدا هم توبه‌کننده‌ها و هم اونایی که پاک هستند رو دوست داره (بقره/۲۲۲) ::.

 

ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرک     
گفتی: الیس الله بکاف عبده
     .:: خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟ (زمر/۳۶) ::.

 

گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیکار می‌تونم بکنم؟
گفتی:یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمت الی النور و کان بالمؤمنین رحیما

.:: ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی هست که خودش و فرشته‌هاش بر شما درود و رحمت می‌فرستن تا شما رو از تاریکی‌ها به سوی روشنایی بیرون بیارن . خدا نسبت به مؤمنین مهربونه (احزاب/۴۱-۴۳) ::.

+ نوشته شده توسط faraghi در یکشنبه دهم شهریور 1387 و ساعت 14:12 | 3 نظر

سخنان برخی از بزرگان در باره ی مختومقلی

سیدمحمد خاتمی (رئیس جمهور سابق) : مختومقلی متعلق به تمام بشریت است.

صفرمراد نیازوف (رئیس جمهور ترکمنستان): مختومقلی فراغی تاج مرصع و پر تلاءلوی ستون روحی مردم ترکمن است. طبع بلند و بزرگمنشی مردم ترکمن ، شرم و حیای آنها و معیار عدل و انصاف آنها در اشعار این سخنور بزرگ نمایان است.

محمدولی کمینه: مختومقلی محصول اراضی سخن و سخنوری را درو کرده و رفته است. تنها کاری که ما می توانیم انجام دهیم ، خوشه چینی آن است.

والری ولادیمیرویچ بارتلد: بین مردم ترک ، تنها ترکمن ها هستند که شاعری ملی همچون مختومقلی دارند.

یوگنی ادواردویچ برتلس: مختومقلی یکی از عقیق های گرانسنگ ادبیات شعری ترکمن است و اوست که در زمانه ی ما ، همچون نگینی بر انگشتری نو ، با نور خیره کننده ی خود می تابد.

یوگنی ادواردویچ برتلس: مختومقلی ، جام جمشید است.

چنگیز آیتماتف : قرن ۱۸ در ترکستان ، قرن اشعار مختومقلی است. این شخصیت بزرگ سخنور که بخشی از خزائن شعری جهان است ، توانسته با شعر سخن بگوید.

ناظم حکمت: مختومقلی شاعر من نیز هست. زبان او زبان من نیز هست. من چیزهای زیادی از مختومقلی می آموزم. او استاد من نیز هست. بین چیزهایی که او آموخته ، می خواهم مخصوصاً بر روی یکی تأکید نمایم و آن مبارزه برای آزادی مردمش است.

ای.س. براگینسکی : مختومقلی زبان ترکمنی را که زبان مادری اش بوده ، تا حد زبان ادبیات هنری ارتقاء داده است. او با این کار ، در ابتدای امر مردم خودش را به زبان ادبی رسانده است.

+ نوشته شده توسط faraghi در شنبه دوازدهم مرداد 1387 و ساعت 16:14 | 2 نظر

(مختومقلی و تصوف)

 

 شاعر ملی،  فیلسوف و اندیشمند بزرگ خلق ترکمن مختومقلی فراغی(1780-1733) حدود 150 سال است ک ه مورد توجه محققین آسیایـی و اروپایـی بوده، اشعار و شخصیت تاریخی وی از زوایای مختلف مورد برررسی و ارزیابی قرار گرفته است. اشعار مختومقلی آنچنان پرجنبه و از لحاظ مضمون متنوع میباشد که شرقشناس برجسته پرفسور "برتلس" دیوان وی را به جام افسانه ای جم تشبیه نموده است که تمامی دنیا را در خود منع کس میکرد.

بررسی جهانبینی مختومقلی کاری سترگ و پیگیر علمی   را میطلبد که نه در یک مقاله میگنجد و نه موضوع یک کار ژورنالیستی میتواند باشد. لذا در اینجا بمثابه مدخلی به این کار سنگین،   درحد توان خود به پی جویی رگه هایی از بیانات صوفیانه در اشعار وی میپردازم. درستتر آن دیدیم که این کار را ضمن آشنایی مختصر با کلیات تصوف، پس از یک مقدمه کوتاه پیش ببریم.

 مجموعه تصورات و تفکرات انسان پیرامون جهانی که ویرا احاطه نموده است و نیز پدیده های شگرفی چون مرگ و زندگی در خرافات و ادیان اولیه شکل میگیرد. اینگونه تصورات نخستین بار پس از پیدایش خط در کتیبه های سومری ثبت میگردد (در هزارهٍ سوم پیش از میلاد) . سپس در مکتب یونان   و دیرتر در اسکندریه رشد و تکامل یافته از تصور

به تعقل و از خرافه به علم فرا میروید و سیستمهای بسیار منظم تفکر و تعقل توسط حکما و فلاسفهٍ یونان خلق میگردد.

با گسترش دین مسیح به ممالک اروپایی و قدرت یابی کلیساها عرصه بر مدارس فلسفی تنگ میشود و فلاسفه از سوی ارباب کلیسا به کفر و الحاد متهم گردیده مورد پیگرد و انواع ایذاء و آزار قرار میگیرند،   تا اینکه با گرویدن "ژوستینین" امپراطور روم به دین مسیح در سال 529 پس از میلاد،  بساط حکمت و حوزهٍ فیلسوفی بکلی برچیده شده، فلاسفهٍ یونان نیز در اقصی نقاط دنیا بویژه مصر پراکنده میشوند. آثار فلسفی و علمی زیادی به زبان عربی ترجمه و ترویج میگردد. از آن زمان زبان عربی به زبان علم و فلسفه تبدیل میشود.

همزمان با گسترش دین اسلام،   این آثار گرانبها نیز در سرزمینهای وسیعی از اسپانیا تا ترکستان شرقی انتشار یافته توسط متفکرین دنیای اسلام باز آفرینی میگردد. یکی ازمهمترین سرچشمه های عرفان و تصوف و بویژه ایدهٍ اساسی آن یعنی "وحدت وجود" همین آثار ترجمه و بازآفرینی   شده میباشد.

همانگونه که میدانیم در سرزمینهای وسیعی که تحت   سیطرهٍ دین اسلام قرار میگیرد اقوام مختلفی با باورهای دینی و فرهنگهای باستانی خویش میزیسته اند. تکلیف جنگ مادی یا جنگ شمشیر بین مهاجمین مسلمان و ساکنین سرزمینهای مختلف طی چند دهه روشن میشود. اما این تازه آغاز جنگ در عرصهٍ دیگری بود یعنی جنگ معنوی و برخورد و مبارزه بین اصول و عقاید اولیهٍ دین اسلام و باورها و فرهنگهای قدیمی آنان چون بودیزم،   مانیزم،  شامانیزم،  زرتشتیگری ،  مسیحیت و غیره بوده که چند سده به درازا میکشد و حاصل آن پیدایش دهها مذهب و طریقت بوده که در شرایط اقتصادی-اجتماعی و انگیزه های سیاسی گوناگون شکل گرفته اند. چنانکه در بالا اشاره کردیم این گوناگونی باورها بویژه جریانهای تصوف حاصل آمیزه و سنتزی از اسلام، فلسفهٍ یونان و ادیان و فرهنگهای قبل از اسلام اقوام مختلف بوده است. محققین از بیش از صد نوع مذهب و طریقت در چارچوب اسلام نام میبرند.                                                                     

در منشأ کلمهٍ صوفی و تصوف نظرات مختلفی وجود دارد. برخی ریشهٍ آنرا از کلمهٍ یونانی "سوفیا" یعنی علم ودانش میدانند،   برخی از کلمهٍ "صفه" به معنی سکو میدانند. زیرا در صدر اسلام جمعی از صحابهٍ پیغمبر چون ابوذر زندگی فقیرانه ای پیش گرفته بودند و شب را برروی سکوی مساجد،   یعنی "صفه"  به روز می آوردند و از صدقات و نذوراتی که مردم میدادند امرار معاش مینمودند. برخی ریشهٍ آنرا از کلمهٍ "صوف" به معنی یکنوع پارچهٍ پشمی درشت میدانند که خرقهٍ درویشی از آن دوخته میشده است. و بالاخره جمعی نیز ریشهٍ آنرا از کلمهٍ "صاف" میدانند. دو تعبیر اخیر در یکی از اشعار مختومقلی چنین می آید:

    

                 صوفی لیق اسبابی خوشدور گـی ایچینگنی صاف ادیپ

                 بولسا مؤی-مؤجک ایچیم، بو اسگی شالی نیله رم.

                (اسباب تصوف نیکوست گر با قلبی صاف بپوشی  ،            

                  این شال ژنده را چه کنم اگر درونم چون حشرات موذیست)

 

تصوف خود یکنوع جهانبینی و یک سیستم فکری و عملی در جهت زدودن آلایشها و زوائد روحی و تهذیب اخلاقی برای نزدیکی به خدا و حتی رسیدن به وصال خدا،   خدائی شدن و یا جزئی از کل خالق گشتن میباشد.

اساس مذهب بر شریعت استوار میباشد که در حقیقت قانون اساسی جامعهٍ اسلامی بوده بیشتر جنبهٍ مادی دارد ،   اطاعت از آن و بجا آوردن دستوراتش ضامن سعادت در این جهان و جهان دیگر میباشد. اما اساس تصوف بر طریقت استوار است که یک راه و روش معنوی به سوی آفریدگار میباشد. خوجه احمد یسوی که به پیر ترکستان معروف بوده، بنیانگذار تصوف ترکستان و طریقت یسوی میباشد، در کتاب مشهور خود "دیوان حکمت" طریقت را به "مغز"   و شریعت را به "پوست" تعبیر میکند. هرچند مغز والاتر است اما برای محافظت مغز پوست نیز لازم میباشد. بهمین جهت در تصوف ترکستان به انجام فرایض مذهبی نیز اهمیت قائل میشوند. اما   اساسی ترین اختلاف بین مذهب و تصوف در پاسخ به این سٍوال روشن میشود که : "آیا انسان و دیگر مخلوقات از عدم بوجود آمده است و یا از وجود و هستی شکل گرفته است ؟"

پاسخ مذهب اینست که انسان و تمام مخلوقات از عدم و نیستی آفریده شده و خالق و مخلوق از دو جوهر مختلف و غیرممازج میباشند. اما جواب تصوف اینست که کائنات از جمله انسان از عدم بوجود نیامده بلکه نتیجهٍ فیضان، صدور و نزول باریتعالی از عالم علوی به عالم سفلی میباشد و در نتیجه خالق و مخلوق از یک جوهرند و یا در وجود هر شیئی از جمله انسان جوهری از خدا وجود دارد و سرتاسر دنیا و همهٍ اشیاء تجلیگاه پروردگار میباشد. به بیان صائب تبریزی "دل هر ذره بشکافی، آفتابیش در میان بینی". این تصویر صوفیانه در اشعار مختومقلی نیز با صراحت به چشم میخورد:                                                         

              هر اشیادان یار صفتین درس آلدیم  - قرآن قایسی کیتاب قایسی بیلمه دیم

                 (از هر شیئی صفت یار را آموختم - ندانستم قرآن کدام است و کتاب کدام)

                (قرآن و کتاب برایم یکسان گشت)

                                                 و یا

                هر اشیادا یار جمالین نقش اتدی -  آب قایسی دئر، شراب قایسی بیلمه دیم

               (در هر شیئی یار جمال خویش نمود - ندانستم آب کدام است و شراب کدام)          

               (آب و شراب برایم یکسان گشت)              

                                                و یا

               دونیا دولی سن غافل سن یارئنگدان - می مسمی سن یا شیدامینگ نأمه سن             

   (دنیا پر است و تو از یارت بیخبری - مست میی یا شیدائی چه هستی )

 

از این دیدگاه اساسیترین اصل تصوف یعنی "وحدت وجود" پدید می آید. وحدت وجود برای اولین بار توسط یکی از حکمای هفتگانهٍ یونان بنام هراکلیوس(هرقلیطوس، قرن پنجم ق. م.) چنین بیان میشود:"... و حقیقت واحد است و کائنات از عنصر خشک و گرم ناشی هستند،   و باز به همان عنصر بر میگردند و راه نشیب و فراز می پیمایند. درراه نشیب آتش مبدل به خاک و آب میشود و خاک در راه فراز به آب و آتش منتهی میگردد. ظاهر کثرت است و باطن وحدت،   و روح انسان نیز شراره ای از آتش علوی است و پس از مرگ رجعت به اصل مینماید". این تفکر توسط فیلسوفان بعدی بویژه افلاطون و ارسطو تکامل داده شده بشکل سیستمهای منظمی ارائه میگردد. در قرآن کریم نیز آیهٍ "انا لی الله و انا الیه راجعون" با تفکر فوق قرابت دارد که در تصوف به آن تکیه میشود.

در بیان تصوف نیز از واحد جز واحد صادر نمیشود. وحدت اصل پایدار بوده، کثرت گذرا و نتیجهٍ صدور، فیضان و نزول ذات لایزال در جهان مادی میباشد. ذات ازلی چون خورشیدی است که بر تمام ذرات عالم می تابد . آفتاب و خورشید از یک جوهرند. و یا چون اقیانوس بیکران و مواجیست که چون میخروشد پستیها و چاله های زمین را پر میکند و اشکال مختلفی بخود میگیرد اما جوهر همهٍ آبها یکیست . اختلاف در ظروف است نه در مظروف. آب رنگ و شکل ندارد تنها در ظروف گوناگون اشکال و رنگهای مختلف پیدا میکند.  

با این تعبیر تمام اختلافات مادی و معنوی از جمله اختلاف ادیان و مذاهب نیز ظاهری و در اشکال بوده در اصل و جوهر یکی میباشند. چون این شکل و ظاهر که باعث کثرت است از میان برخاست همه یکسان شده به اصل خود که همان ذات باری تعالی است برمیگردند.

وحدت وجود در تصوف با تعبیرهای مختلفی بیان میگردد . ابوالحسن ابوالخیر تا آنجا پیش میرود که میگوید: "تا همهٍ عبادتگاههای روی زمین ویران نشود، نمیتوانیم وظیفهٍ مقدسمان را بدرستی انجام دهیم و تا کفر و ایمان یکی نشود، مسلمان واقعی پیدا نخواهد شد."(1)

این تفکر در اشعار مختومقلی بویژه در شعر "محراب قایسی بیلمه دیم" بشکل شیوا و صریحی بیان میگردد:                                          

     آبدال(2) مانگا ابد جامیٍن سونالی                                                     

                                            (از آنگاه که ابدال جام ابدیت نثارم کرد)   

     مسجد قایسی، محراب قایسی بیلمه دیم                               

                                        (ندانستم مسجد کدام است و محراب کدام)

     اول گودازدا جانیم اریب یانالی                                           

                                  (ازآنکاه که در آن گدازه سوختم و مذاب گشتم)

     آباد قایسی، خاراب قایسی بیلمه دیم                                    

                                            (ندانستم آباد کدام است و خراب کدام)

      بیر تابئشا تاپ اتمه دیم توز بولدوم                                                  

                                            (بر تابشی، تاب نیاوردم و گرد شدم)

     توپراق بولدوم آتاش بولدوم سوز بولدوم                                

                                                       (خاک شدم، آتش گشتم، گداختم) 

     داشدان بیشدیم، ایچده ن کؤیدوم کؤز بولدوم                        

                                              (برونم سوخت، درونم تفت ، و اخگر شدم)

     کنار قایسی، کباب قایسی بیلمه دیم                                       

                                              (ندانستم کباب کدام است و کنار کدام)

     نفسه اویدوم، اؤزوم بیلدیم حرص بولدوم                                      

                                                (به نفس گرویدم و خودرا حریص یافتم)

      عقئل ایشین دوغری ساندیم، ترس بیلدیم                                   

                                               (کار عقل را درست پنداشتم و خطا یافتم)

     هر اشیادان یار صئفاتین درس آلدیم                                             

                                               (از هر شیئی صفت یار را آموختم)   

     قرآن قایسی، کیتاپ قایسی بیلمه دیم.                                    

                                              (ندانستم قرآن کدام است و کتاب کدام)

      مختومقلی اول مکاندا مکث اتدی                                    

                                                    (مختومقلی در آن مکان تأمل نمود)   

     شیخلار توردی ییگیتلر دی رقص اتدی                                   

                                                    (شیخها چون جوانان پای کوبیدند)

     هر اشیادان یار جمالین عکس اتدی                                              

                                                 (از هر شیئی جمال یار تصویر گشت)

     آب قایسی دیر، شراب قایسی بیلمه دیم.                                

                                           (ندانستم آب کدام است و شراب کدام.)

 

به تعبیر تصوف،  انسان وتمامی کائنات از روزی که از مبدأ الهی آمده اند، پیوسته در شور و التهاب، عشق و اشتیاق و بیتابی برای برگشتن به آن مبدأ و وصال یار بسر میبرند. انگیزهٍ همهٍ حرکتها ی کائنات از گردش افلاک تا امواج خروشان اقیانوسها همین بیتابی و شوق وصال میباشد. بقول مولوی: "از نیستان تا مرا ببریده اند - از نفیرم مرد وزن نالیده اند"

 

-----------------------------------------

1- مقبرهٍ ابوسعید ابوالخیر در مأنهٍ ترکمنستان بوده بنام "مأنه بابا" زیارتگاه مردم ترکمن میباشد. ابو سعید همزمان و مورد احترام طغرل و جغری از رهبران ترکمنهای سلجوقی بوده است.                                                                                

 

2- آبدال(رجال الغیب) از بندگان برگزیدهٍ خدا میباشد که ادارهٍ امور روی زمین را به آنان می سپارد. آنان حافظ نظم در دنیا میباشند. وحی و معجزه به پیغمبران و الهام و کرامت به آبدالها تعلق دارد. شاه اسماعیل ختائی(صفوی) در بارهٍ آنها چنین میگوید:

"آبدال لیغین بناسینی سورا سا ن- الله بیر، محمد علی آبدالدیر ،   حقیقت علمینده اصلین آراسان-جمله اولولاردان اولی آبدالدیر}

---------------------------------------------------

                                                          

بنابر این عشق در تصوف والاترین مقام در سیروسلوک به سوی مبدأ و اشراق میباشد. در راه این عشق باید از همه چیز گذشت، حتی جان آدمی هدیهٍ ارزانی در این راه میباشد. بقول محمد اقبال: "مقام عشق منبر نیست، چوبهٍ دار است". منصور حلاج و عمادالدین نسیمی الگوی مکمل اینگونه عشقان میباشند که جان بر سر آن باختند و آواز بر نیاوردند.

در اشعار مختومقلی نیز "عشق" جایگاه ویژه ای دارد. وی حلاج و نسیمی را می ستاید. سنگینی بار مسئولیت   این عشق را پیوسته یادآوری نموده عاشق نمایان متظاهر را به باد انتقاد میگیرد مثلا:

 

   عشق اثر اتمسه یانماز چئراغلار                                                 

                                     (عشق اگر اثر نکند، چراغها روشن نخواهد شد)

   عشقه دوشسه قوشلار انگرأر، قورت آغلار                                         

                               (گر دچار عشق شوند، مرغان بنالند وگرگان بگریند) 

   اگیلر هایباتلی،   قوواتلی داغلار                                            

                                                (کوههای پر هیبت و قدرت خم گردند)

   داشلار اریب، چکه بیلمز بو دردی.                                                   

                                        (و سنگها آب شوند و بر این درد تاب نیاورند)

   کیمدیر عشقئنگ یوکون چکن مردانا                                        

                                                     (کیست که بار عشق را مردانه بکشد)

   پله ک گؤردی، قورقوپ دوشدی گردانا                                     

                                                (فلک دید و هراسان به دوار افتاد)

   زمین جوممیش ایلأپ، گلدی لرزانا                                            

                                               (زمین جنبید و به لرزه در افتاد)

   چؤ للر   دوزلر  چکه بیلمز بو دردی.                                          

                                           (دشتها و صحراها تاب این عشق را ندارند)

                   و یا

   عشقئنگ آوازاسین دینگله داشیندان                                        

                                             (حدیث عشق را از دور بشنو)

   جان جبریندن قورقسانگ بارما باشیندان                                          

                                             (اگر سودای جان داری به سویش نرو)

   سریشتأنگ کم بولسا عشقئنگ ایشیندن                                          

                                               (اگر آگاهی بر کار عشق نداری)

   بار حابار آل گؤره ن   موبتلالاردان.                                                

                                              ( رو خبر از مبتلایانش بگیر.)

                      و یا                                                   

   مختومقلی حاقدان پیاله چکسه                                           

                                               (مختومقلی گر پیاله ای از حق کشد، )

   پیاله جوش بریپ خیالا چکسه                                                          

                                                         ( ......                  )

   عاشقلار قلبیندان بیر نالا چکسه                                              

                                              (عاشقان گر ناله ای از دل برآورند، )

   داغی الندیرئر، داشی یاندیرار.                                                      

                                              (کوه را فرو ریزاند و سنگ را بسوزاند.)

 

عشق در تصوف از هر عبادتی که بر اساس عقل و عافیت جوئی صورت پذیرد و انتظار پاداش برآن مترتب باشد حتی اگر به امید رستگاری و پاداش در آخرت انجام شده باشد برتری دارد. مختومقلی چنین میگوید:

                                                              

   عاشق من دیب لاف اورارلار یالاندان                                            

                                         (لاف عشق به فریب می زنند)

   بللی سینی آیدار، سورسانگ بیلندن                                               

                                        (گر از آگاهانش بپرسی، باز خواهندت گفت)

   ایل گؤزونه یوز ییل طاعات قیلاندان                                          

                                         (بجای صد سال عبادت به چشم جلق)

   یاخشیدیر بیر سحر گؤزدن یاش گلسه                                       

                                        (بهتراست  یک سحر اشک  چشمی بریزی)

 

افلاطون فیلسوف یونانی(قرن پنجم ق. م.) چنین تعبیری از این عشق دارد: " روح انسان در عالم مجردات پیش از ورود به دنیا حقیقت زیبائی و حسن مطلق یعنی "خیر" را بی پرده و حجاب دیده است، پس چون حسن ظاهری و نسبی و مجازی را میبیند، از آن " زیبائی مطلق" که پیش از این درک نموده یاد میکند، غم هجران باو دست میدهد، و هوای عشق اورا برمیدارد، فریفتهٍ جمال میشود و مانند مرغی که در قفس است میخواهد بسوی او پرواز کند. عواطف و عوالم "محبت" همه همان شوق "لقای حق" است..."

ابن سینا نیز این فکر افلاطون را چنین بیان میکند: " نفس چون کبوتری بلند آشیانه از جایگاه برین فرود میآید و هرچند در اول با ناخرسندی فرود میآید اما چون مدتی آرام یافت به این دنیا که دنیای جسم است دل میبندد و انس میگیرد، دوستان منزلگاه نخست و عهد و پیمانی را که با آنان داشت از خاطر میبرد. آنگاه   چون در دام جسم فروماند هرازگاهی عهد گذشته و منزلگاه دیرینه را بخاطر میآورد، ناله و زاری آغاز میکند.

 

-----------------------------------------

1- ابن سینا از جمله حکمای بزرگ ترکستان بوده   که آثار خود را به زبان عربی که زبان علم و فلسفه در ممالک اسلامی بوده نوشته است. او در شهرماری ترکمنستان تحصیل کرده و مرکز تحقیقات (آکادمی) وی شهر اورگنچ(ترکمنستان شمالی) بوده است. درسال 1017میلادی مجبور به ترک این شهر میشود و مدتی نیز در شهرهای مختلف ترکمنستان چون نوسای و ابیورد زندگی میکند

(نگا. ترکمنستان س.س.ر.نینگ تاریخی -جلد اول ص. 379)

-------------------------------------------------

                                              

 چون هنگام بازگشت رسید پرده از پیش دیده اش می افتد(میگیرند) و او نغمهٍ شادی سرمیکند و آنچه را با دیدگان خواب آلود زندانی در نمیتوانست یافت دیدن میگیرد..."

این تعبیر در اشعار مختومقلی نیز بیان خود را مییابد دارد.   مثلا:

 

   آصلینگ آویچ قوم دور، دم بیر نفس دیر                                       

                                           (اصل تو مشتی خاک است و دم یک نفس)                                         

   اؤزونگه بیر گؤزله ایشینگ عبثدیر                                                   

                                           (به خود بنگر، اعمالت عبث است)

   جسد بیر منزیلدیر، تن بیر قفس دیر                                              

                                            (جسد منزلگاهیست و تن یک قفس)

   جان بیر گؤزی باغلی قوش دور یارانلار.                                       

                                            (جان پرندهٍ چشم بسته ایست،  یاران)                                                       

                     و یا

   کؤنگول پرواز ایلاب قالدی یریند ن                                              

                                             (دل به پرواز آمد و از جایگاهش بخاست)

   هوالانمیش، گؤکده ن   اینمز یارانلار                                            

                                        (بال گشاده است و از آسمانها فرود نخواهد آمد)

   بیر خیالا دوشمیش، چیقماز سریند ن                                                  

                                 ( به خیالی دچار گشته که از سرش بیرون نخواهد شد)                                                             

بو خیالدان قایدیپ دؤنمز یارانلار.                                                       

                                      (از این خیال دیگر باز نخواهد گشت.)

   نوش ادیپدیر "محبتینگ" قاندیندان                                                   

                                      (از شهد محبت نوشیده است)

   قولاق توتماز زاهدلارینگ پندیند ن          

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد